shooting

base info - اطلاعات اولیه

shooting - تیراندازی کردن

noun - اسم

/ˈʃuːtɪŋ/

UK :

/ˈʃuːtɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [shooting] در گوگل
description - توضیح
  • a situation in which someone is injured or killed by a gun


    وضعیتی که در آن شخصی توسط اسلحه مجروح یا کشته می شود

  • the sport of shooting animals and birds with guns


    ورزش تیراندازی به حیوانات و پرندگان با اسلحه

  • the process of taking photographs or making a film


    فرآیند عکاسی یا ساخت فیلم

  • the act of shooting bullets from guns or other weapons


    عمل شلیک گلوله از اسلحه یا سلاح های دیگر

  • an occasion when someone is injured or killed by a bullet shot from a gun


    موقعیتی که شخصی بر اثر شلیک گلوله از اسلحه مجروح یا کشته می شود

  • the sport of shooting animals or birds


    ورزش تیراندازی به حیوانات یا پرندگان

  • (of prices) rising very quickly to a high level


    (قیمت ها) خیلی سریع به سطح بالایی افزایش می یابد


  • عمل شلیک اسلحه یا سلاح دیگر

  • A shooting is also an occasion on which someone is injured or killed by a bullet fired from a gun.


    تیراندازی همچنین موقعیتی است که در آن شخصی با شلیک گلوله از اسلحه مجروح یا کشته می شود.

  • The car had been hit only twice in nearly half a dozen shootings.


    این خودرو در نزدیک به نیم دوجین تیراندازی تنها دو بار مورد اصابت قرار گرفته بود.

  • Recent technological developments have enhanced the possibility of fatal shootings.


    پیشرفت های تکنولوژیکی اخیر احتمال تیراندازی های مرگبار را افزایش داده است.

  • Speedy, and with neat control his shooting was accurate and his use of dead-ball situations intelligent and effective.


    سریع و با کنترل دقیق، شوت او دقیق و استفاده از موقعیت های توپ مرده هوشمندانه و موثر بود.

  • There has been an alarming increase in the number of shootings on our streets.


    تعداد تیراندازی ها در خیابان های ما افزایش نگران کننده ای داشته است.

  • All hits against the chariot in hand-to-hand or shooting are randomly allocated as shown below.


    تمام ضربات به ارابه در حالت تن به تن یا تیراندازی به صورت تصادفی مطابق شکل زیر تخصیص داده می شود.

  • And the vets at Stroud hope they won't have to deal with any more victims of senseless shooting.


    و دامپزشکان در استرود امیدوارند که دیگر با قربانیان تیراندازی بی‌معنایی برخورد نکنند.

  • Oswald was seen running away from the building just after the shooting.


    اسوالد درست پس از تیراندازی از ساختمان فرار کرد.

  • If the rabbits are to be shot then the man required to do the shooting must be freed from all other responsibilities.


    اگر قرار است به خرگوش ها شلیک شود، مردی که باید تیراندازی کند باید از همه مسئولیت های دیگر رها شود.

  • Ambulances rushed to the scene of the shooting.


    آمبولانس ها به محل تیراندازی شتافتند.

  • The police officer who saw the shooting is being treated for shock.


    افسر پلیس که تیراندازی را دیده بود تحت درمان شوک قرار دارد.

example - مثال
  • Terrorist groups claimed responsibility for the shootings and bomb attacks.


    گروه های تروریستی مسئولیت این تیراندازی ها و بمب گذاری ها را بر عهده گرفتند.

  • There was no direct link between the two fatal shootings.


    هیچ ارتباط مستقیمی بین این دو تیراندازی مرگبار وجود نداشت.


  • یک حادثه تیراندازی جدی


  • پلیس با حضور در محل تیراندازی یک نفر را کشته و سه نفر را زخمی کرد.

  • He was killed in a drive-by shooting.


    او در یک تیراندازی با ماشین کشته شد.

  • grouse shooting


    تیراندازی با خروس


  • فصل تیراندازی

  • Shooting began early this year.


    فیلمبرداری اوایل امسال آغاز شد.

  • She was exhausted after a day's shooting.


    او پس از یک روز تیراندازی خسته شده بود.

  • Police remained baffled over the motive for the shooting.


    پلیس در مورد انگیزه تیراندازی گیج بود.


  • تیراندازی در مدرسه

  • a shooting rampage/​spree


    داد و بیداد تیراندازی / ولگردی و قانونی شکنی

  • We heard some shooting in the night.


    در شب صدای تیراندازی شنیدیم.

  • There have been a number of shootings in the capital this week.


    در این هفته تیراندازی های زیادی در پایتخت رخ داده است.

  • pheasant/grouse shooting


    تیراندازی قرقاول/باغال

  • He goes shooting most weekends.


    او بیشتر آخر هفته ها به تیراندازی می رود.

  • She heard shooting in the distance.


    او صدای تیراندازی را از دور شنید.

synonyms - مترادف
  • bombardment


    بمباران


  • آتش

  • firing


    شلیک کردن

  • gunfire


    تیراندازی

  • shelling


    گلوله باران

  • blasting


    انفجار

  • discharging


    تخلیه

  • gunning


    کشیدن ماشه

  • pulling the trigger


    تیراندازی به هدف


  • رگبار

  • volley


    شوره

  • salvo


    شلیک کرد

  • barrage


    عکس ها


  • تک تیراندازی

  • discharge


    بدنه هواپیما

  • shots


    ترکیدن

  • blast


    توپ زنی

  • sniping


    شلیک گلوله

  • fusillade


    ترک

  • burst


    گزارش

  • cannonading


    دوش

  • gunshot


    توپخانه


  • حمله کنند

  • bang


    پوسته پوسته شدن

  • pop


    آزمایش



  • cannonade



  • flak



antonyms - متضاد
  • mild


    خفیف


  • اندک

  • bearable


    قابل تحمل

  • calm


    آرام

  • dull


    کدر

  • endurable


    فریبنده

  • enthralling


    آسان

  • facile


    مفید


  • دلپذیر

  • pleasant


    آرامش بخش

  • soothing


لغت پیشنهادی

blue-collar

لغت پیشنهادی

fantasies

لغت پیشنهادی

whole