judges

base info - اطلاعات اولیه

judges - قضات

N/A - N/A

dʒʌdʒ

UK :

dʒʌdʒ

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [judges] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a British high-court judge


    یک قاضی دادگاه عالی بریتانیا

  • a US Supreme Court judge


    یک قاضی دیوان عالی آمریکا

  • a panel of judges


    هیئت داوران

  • She's such a bad judge of character.


    او یک قاضی بد شخصیت است.

  • I really don't think you should have another drink. I'll be/Let me be the judge of that (= I am able to make my own decision about that).


    من واقعاً فکر نمی‌کنم که دیگر نوشیدنی بخوری.» من خواهم بود/بگذار قاضی آن باشم (= من می توانم در مورد آن تصمیم خودم را بگیرم.

  • So far he seems to be handling the job well but it's really too soon to judge.


    تا اینجای کار، به نظر می رسد که او به خوبی از عهده این کار بر آمده است، اما واقعاً برای قضاوت زود است.

  • It's difficult to judge whether the new system really is an improvement.


    قضاوت در مورد اینکه آیا سیستم جدید واقعاً یک پیشرفت است دشوار است.

  • The meeting was judged (to have been) a success.


    جلسه موفقیت آمیز ارزیابی شد.

  • You shouldn't judge by/on appearances alone.


    شما نباید تنها بر اساس ظاهر قضاوت کنید.

  • I'm hopeless at judging distance(s) (= guessing how far it is between places).


    من در قضاوت فاصله(ها) ناامید هستم (= حدس زدن فاصله بین مکان ها چقدر است).


  • شما حق ندارید دیگران را به دلیل ظاهر یا اعتقاداتشان قضاوت کنید.

  • I've been asked to judge the children's poetry competition.


    از من خواسته شده که مسابقه شعر کودک را قضاوت کنم.

  • Judging by what he said, I think it's very unlikely that he'll be able to support your application.


    با توجه به صحبت های او، من فکر می کنم بعید است که او بتواند از درخواست شما پشتیبانی کند.

  • The judge dismissed the charge after a preliminary hearing.


    قاضی پس از رسیدگی مقدماتی اتهام را رد کرد.


  • قاضی خوب شخصیت

  • He seems to be handling the job well but it’s really too soon to judge.


    به نظر می رسد که او کار را به خوبی انجام می دهد، اما واقعاً برای قضاوت زود است.

  • It’s hard to judge how old he is.


    قضاوت در مورد سن او سخت است.

  • I’m hopeless at judging distances (= guessing how far it is between places).


    من در قضاوت فاصله ها (= حدس زدن فاصله بین مکان ها) ناامید هستم.


  • چه چیزی به شما این حق را می دهد که مردم را قضاوت کنید (= تصمیم بگیرید که چقدر خوب یا بد هستند)؟

  • Judging by their home they seem to be quite wealthy.


    با قضاوت بر اساس خانه آنها، به نظر می رسد که آنها کاملاً ثروتمند هستند.

  • All three judges found him guilty of professional misconduct.


    هر سه قاضی او را به دلیل رفتار نادرست حرفه ای مجرم شناختند.

  • a High Court/Supreme Court judge


    یک قاضی دیوان عالی / دادگاه عالی

  • A panel of judges chose six team projects as winners.


    هیئت داوران شش پروژه تیمی را به عنوان برنده انتخاب کردند.

  • Long-term investors have experience in judging risk.


    سرمایه گذاران بلندمدت در قضاوت ریسک تجربه دارند.

  • Judging by the opinion polls, support for the mainstream right has hardly changed.


    با قضاوت بر اساس نظرسنجی ها، حمایت از جریان اصلی راست به سختی تغییر کرده است.

  • Delegates must try to judge whether countries are meeting their quotas of greenhouse gas reductions.


    نمایندگان باید سعی کنند قضاوت کنند که آیا کشورها به سهمیه کاهش گازهای گلخانه ای خود عمل می کنند یا خیر.

  • Crops that are judged to have an overall benefit will be approved for planting.


    محصولاتی که به طور کلی دارای مزیت هستند برای کاشت تایید می شوند.

  • The same criteria are used to judge all contestants.


    معیارهای یکسانی برای قضاوت در مورد همه شرکت کنندگان استفاده می شود.

  • A disciplinary hearing judged them guilty of gross misconduct.


    یک جلسه انضباطی آنها را به دلیل سوء رفتار فاحش مجرم شناخت.

  • The company was judged to have broken antitrust laws and now faces a fine.


    این شرکت قوانین ضد انحصار را زیر پا گذاشته و اکنون با جریمه نقدی روبرو است.

  • I want the book to be judged on its merits, not on my reputation.


    من می خواهم کتاب بر اساس شایستگی هایش قضاوت شود، نه بر اساس شهرت من.

synonyms - مترادف
  • courts


    دادگاه ها


  • نیمکت

  • judiciary


    قوه قضاییه

  • magistrates


    قضات


  • دادگاه

  • tribunal


    بار

  • bar


    قضاوت

  • judicature


    شعبه قضایی

  • justices


    تخصیص می دهد

  • judicial branch


    دادگستری

  • assizes


    انجمن

  • justiciary


    محکمه

  • forum


    نوار

  • courtroom


    گروه داوران


  • افتخارات شما


  • عدالت

  • group of judges


    دادگاه قانون


  • مقر داوری

  • your honors


    محفظه - اتاق


  • دادگاه تحقیق


  • منقار


  • قضاوت کنید


  • حقوقدان


  • داور

  • court of enquiry


    قاضی

  • beak


    صدارت


  • jurist


  • adjudicator


  • magistrate


  • chancery


antonyms - متضاد
  • confirms


    تایید می کند

  • attests


    گواهی می دهد

  • certifies


    برقرار می کند

  • establishes


    می داند

  • validates


    یک واقعیت می داند

  • verifies


  • knows


  • knows for a fact


لغت پیشنهادی

ala

لغت پیشنهادی

saga

لغت پیشنهادی

remain