dear

base info - اطلاعات اولیه

dear - عزیز

adjective - صفت

/dɪr/

UK :

/dɪə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [dear] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Dear Sir or Madam


    آقا یا خانم عزیز

  • Dear Mrs Jones


    خانم جونز عزیز

  • Dear Beth/Dad/Aunt Susan


    بث/بابا/خاله سوزان عزیز


  • خواهر عزیزم

  • He's one of my dearest friends.


    او یکی از عزیزترین دوستان من است.

  • They are grieving over their dear departed ones.


    در غم جان باختگان عزیزشان هستند.

  • Her daughter is very dear to her.


    دخترش برایش خیلی عزیز است.


  • آنها هر چیزی را که برایشان عزیز بود از دست دادند.

  • Martin, my dear fellow…


    مارتین، هموطن عزیزم…

  • Take my advice dear reader.


    به توصیه من خواننده عزیز توجه کنید.

  • Everything's so dear now isn't it?


    الان همه چیز خیلی عزیز است، اینطور نیست؟

  • There was a shortage of potatoes, and they became dear.


    سیب زمینی کم شد و عزیز شدند.

  • Dear old Sue! I knew she'd help.


    سو قدیمی عزیز! میدونستم کمک میکنه

  • Their baby's a dear little thing.


    بچه آنها یک چیز کوچک عزیز است.

  • It's always good to hear from dear old Harry!


    شنیدن سخنان هری پیر عزیز همیشه خوب است!

  • She was holding on to the rope for dear life.


    او برای زندگی عزیز به طناب چنگ زده بود.

  • Run for your life!


    برای زندگیت بدو!

  • He had destroyed everything we held dear.


    او همه چیزهایی را که ما عزیز بودیم نابود کرده بود.

  • Kate is a very dear friend of mine.


    کیت دوست بسیار عزیز من است.

  • Congratulations, my dear!


    تبریک میگم عزیزم!

  • The team is responsible for conserving red deer in the forest.


    این تیم وظیفه حفاظت از گوزن قرمز در جنگل را بر عهده دارد.

  • She was a very dear friend.


    او دوست بسیار عزیزی بود.

  • He was very dear to me.


    او برای من بسیار عزیز بود.

  • This place is very dear to me - we came here on our honeymoon.


    این مکان برای من بسیار عزیز است - ما در ماه عسل به اینجا آمدیم.

  • What a dear (= very attractive) little kitten!


    چه بچه گربه ی عزیز (= خیلی جذاب) کوچولویی!

  • My dear Gina - how nice to see you!


    جینا عزیزم - چقدر خوشحالم که شما را می بینم!

  • Dear Kerry/Mum and Dad/Ms Smith/Sir


    کری/مامان و بابا/خانم اسمیت/آقا عزیز

  • The food was good but very dear.


    غذا خوب بود ولی خیلی عزیز.

  • Oh dear! I've lost my keys again.


    اوه عزیزم! من دوباره کلیدهایم را گم کردم

  • Dear me it's already 4.30 and I said I'd be home by 5.00!


    عزیزم الان ساعت 4.30ه و گفتم تا ساعت 5 میام خونه!

  • Dearie me what a mess!


    عزیزم، چه افتضاحی!

synonyms - مترادف
  • cherished


    گرامی داشت

  • beloved


    محبوب

  • precious


    گرانبها

  • loved


    دوست داشت

  • treasured


    ارزشمند

  • darling


    عزیز


  • خاص

  • favoredUS


    مورد علاقه ایالات متحده

  • prized


    با ارزش


  • شیرین

  • dearest


    عزیزترین

  • pet


    حیوان خانگی

  • adored


    پرستیده شده

  • esteemed


    گرامی

  • favoriteUS


    دوست داشتنی

  • fond


    ارزش

  • valued


    مورد علاقه انگلستان

  • favouriteUK


    احترام

  • respected


    مورد احترام

  • revered


    مورد علاقه

  • endeared


    بستن

  • favouredUK


    ایالات متحده را پرستش کرد


  • پرستش انگلستان

  • worshipedUS


    صمیمی

  • worshippedUK


    آشنا

  • intimate


    سینه


  • محرمانه

  • bosom


    بهترین

  • confidential


    ببخشید


  • boon


antonyms - متضاد
  • unbeloved


    بی معشوق

  • hated


    منفور

  • disliked


    دوست نداشتن

  • despised


    تحقیر شده

  • unappreciated


    قدردانی نشده

  • unloved


    بی عشق

  • rejected


    رد شد

  • spurned


    رد کرد

  • unwanted


    ناخواسته

  • uncherished


    بی ارزش

  • unvalued


    ژولیده شده

  • detested


    اجتناب کرد

  • jilted


    رها شده است

  • shunned


    رها شده

  • abandoned


    غفلت

  • abhorred


    دوست داشتنی نیست

  • forsaken


    بی اهمیت

  • loathed


    اخراج شد

  • scorned


    نارضایتی

  • neglected


    ناچیز

  • not loved


    غیر محبوب

  • unimportant


    توهین شده

  • valueless


  • worthless


  • execrated


  • disfavored


  • abominated


  • insignificant


  • unpopular


  • reviled


  • disdained


لغت پیشنهادی

exciting

لغت پیشنهادی

reassembled

لغت پیشنهادی

buffing