pregnant
pregnant - حامله
adjective - صفت
UK :
US :
اگر زن یا حیوان ماده باردار باشد، نوزاد متولد نشده در بدنش رشد می کند
(از یک زن و برخی از حیوانات ماده) داشتن نوزاد یا نوزادانی که در رحم رشد می کنند
پر از معنا یا اهمیتی است که هنوز بیان یا درک نشده است
(of female mammals) having young developing in the uterus
(از پستانداران ماده) دارای رشد جوان در رحم
پر از معنایی که بیان نشده است
She thought perhaps the baby was very clever: her friends remarked upon how sharp she'd got since she became pregnant.
او فکر می کرد که شاید بچه بسیار باهوش است: دوستانش به این نکته اشاره کردند که او از زمانی که باردار شد چقدر تیز بود.
آنها مخالف هستند، مگر اینکه خودشان، معشوقه پنهانی شان یا دختر 14 ساله شان باردار باشد.
در عرض چند ماه، گوردیوا باردار شد.
ما نمیتوانیم نوجوانان را از داشتن رابطه جنسی منع کنیم، اما میتوانیم به آنها کمک کنیم تا باردار نشوند.
کی فهمیدی حامله ای؟
در این زمان من به شدت باردار شده بودم و به سختی می توانستم لباس هایم را بپوشم.
They went back to natural oestrogen, a cumbersome and expensive product harvested from the urine of pregnant mares.
آنها به استروژن طبیعی بازگشتند، محصولی دست و پا گیر و گران قیمت که از ادرار مادیان های آبستن برداشت می شود.
سه ماه بعد، او باردار در آستان او ظاهر می شود.
وقتی جانت سه ماهه باردار بود، آنفولانزا گرفت.
وقتی گربه ما باردار بود شبیه یک توپ گرد و پشمالو بود.
وقتی باردار بود لباس می شست.
In her alternative class for pregnant teens at school she was surrounded by 13 -, 14-and 15-year-olds.
در کلاس جایگزین خود برای نوجوانان باردار در مدرسه، او توسط نوجوانان 13، 14 و 15 ساله احاطه شده بود.
زمانی که مندی را باردار بودم، احساس چاق و غیر جذابی داشتم.
It was an interesting move pregnant with unforeseen circumstances, not least the concern and misunderstanding to which it gave rise locally.
این حرکت جالبی بود که آبستن شرایط غیرقابل پیشبینی بود، به ویژه نگرانی و سوء تفاهمی که در سطح محلی به وجود آمد.
مرکز بهداشت شیر و ویتامین ها را برای زنان باردار تامین می کند.
زن من حامله است.
من در آن زمان فرزند سوم خود را باردار بودم.
یک زن به شدت باردار (= کسی که بچه اش تقریباً آماده به دنیا آمدن است)
باردار شدن/باردار شدن/باردار شدن
He got his girlfriend pregnant and they're getting married.
او دوست دخترش را باردار کرد و آنها در حال ازدواج هستند.
She's six months pregnant.
او شش ماهه باردار است.
سکوت های او آبستن انتقاد بود.
قبل از اینکه او پاسخ دهد، یک مکث حاملگی وجود داشت.
متوجه شدم گربه ام باردار است.
او از یک دوست پسر سابق باردار بود.
خواهر من دوقلو باردار است.
او پنج ماه و نیم باردار است.
مادرم وقتی باردار شد سیگار را ترک کرد.
او معتقد است که مردانی که دختران جوان را باردار می کنند (= بچه دار می کنند) باید به شدت مجازات شوند.
There followed a pregnant pause in which both knew what the other was thinking but neither knew what to say.
یک مکث حاملگی دنبال شد که در آن هر دو می دانستند که دیگری به چه فکر می کند اما هیچ کدام نمی دانستند چه باید بگویند.
She’s seven months pregnant.
او هفت ماهه باردار است
There followed a pregnant pause in which each knew what the other was thinking but neither knew what to say.
یک مکث حامله دنبال شد که در آن هر یک می دانست دیگری به چه فکر می کند اما هیچ کدام نمی دانستند چه باید بگویند.
او در ماه های اول بارداری خود تهوع صبحگاهی را تجربه کرد.
expectant
منتظر
expecting
انتظار می رود
enceinte
enceinte
سنگین
gravid
بارداری
preggers
پیشگویان
بزرگ
caught
گرفتار
gone
رفته
سریع
parturient
زایمان
preggy
حامله
clucky
خوش شانس
preggo
پرگو
childing
کودکی
impregnate
اشباع کردن
anticipating
پیش بینی کردن
infanticipating
نوزادی
storked
لک لک
fecund
بارور
fertile
مثمر ثمر
fruitful
حاملگی
gestating
پروس
parous
سازنده
productive
پربار
prolific
قبل از تولد
antenatal
فراوان
prenatal
fertilisedUK
abundant
fertilizedUS
fertilisedUK
fertilizedUS
nonpregnant
غیر باردار
insignificant
ناچیز
trivial
بی معنی
unmeaningful