location

base info - اطلاعات اولیه

location - محل

noun - اسم

/ləʊˈkeɪʃn/

UK :

/ləʊˈkeɪʃn/

US :

family - خانواده
local
محلی
relocation
جابجایی
locale
محل
locality
بومی سازی
localization
نابجایی
dislocation
محلی شده است
localized
دررفتگی
dislocated
پیدا کردن
locate
نقل مکان
dislocate
به صورت محلی
relocate
---
localize
---
locally
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [location] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a honeymoon in a secret location


    ماه عسل در مکانی مخفی

  • Mobile phones can determine our exact location and relay it to the police in an emergency.


    تلفن های همراه می توانند مکان دقیق ما را تعیین کنند و در مواقع اضطراری آن را به پلیس منتقل کنند.

  • The harsh climate and remote location made mining even more difficult.


    آب و هوای سخت و موقعیت دورافتاده استخراج معادن را دشوارتر کرده است.

  • the country's strategic geographical/geographic location


    موقعیت جغرافیایی/جغرافیایی استراتژیک کشور

  • A mountain in the Rockies became the location for a film about Everest.


    کوهی در رشته کوه های راکی ​​به لوکیشن فیلمی درباره اورست تبدیل شد.


  • این فیلم به طور کامل در لوکیشن ایتالیا فیلمبرداری شده است.

  • the exotic locations they filmed in


    مکان های عجیب و غریبی که در آنها فیلمبرداری کردند

  • He went to the restaurant to scout a location for his next film.


    او به رستوران رفت تا مکان فیلم بعدی خود را جستجو کند.

  • Location of a suitable site may take some time.


    مکان یک سایت مناسب ممکن است کمی طول بکشد.

  • A domain name is the location of your website on the internet.


    نام دامنه مکان وب سایت شما در اینترنت است.

  • This would be a good place for a picnic.


    اینجا مکان خوبی برای پیک نیک خواهد بود.

  • They’ve chosen a site for the new school.


    آنها سایتی را برای مدرسه جدید انتخاب کرده اند.

  • the hotel reception area


    قسمت پذیرش هتل

  • Move the cursor to a blank area on the screen.


    مکان نما را به یک قسمت خالی روی صفحه ببرید.


  • از موقعیت خود در بالای تپه، او می توانست بندر را ببیند.


  • نقطه ای که رودخانه در آن تقسیم می شود

  • The company is moving to a new location.


    شرکت در حال انتقال به مکان جدید است.


  • صحنه تصادف

  • The lake is one of the local beauty spots.


    این دریاچه یکی از نقاط زیبایی محلی است.

  • He couldn't pinpoint her exact location because of some kind of interference.


    او به دلیل نوعی تداخل نتوانست مکان دقیق او را مشخص کند.

  • The equipment allows sailors to read their geographical coordinates for any given location.


    این تجهیزات به ملوانان اجازه می دهد مختصات جغرافیایی خود را برای هر مکان مشخص بخوانند.

  • We selected these two locations because they offer a range of services.


    ما این دو مکان را انتخاب کردیم زیرا آنها طیف وسیعی از خدمات را ارائه می دهند.

  • We still do not know the precise location of the crash.


    هنوز محل دقیق سقوط هواپیما را نمی دانیم.


  • این هتل در یک مکان مرکزی در نزدیکی بازار قرار دارد.

  • The location of the nests is not being disclosed.


    مکان لانه ها فاش نشده است.

  • The hotel is in a beautiful location overlooking the lake.


    این هتل در مکانی زیبا و مشرف به دریاچه قرار دارد.

  • A map showing the location of the property will be sent to you.


    نقشه ای که موقعیت ملک را نشان می دهد برای شما ارسال می شود.

  • The documentary was made on location in the Gobi desert.


    این مستند در مکانی در صحرای گبی ساخته شده است.

  • The latest navigational aids make the location of the airfield quite easy.


    جدیدترین وسایل کمک ناوبری موقعیت فرودگاه را بسیار آسان می کند.

  • a good location for a bookstore


    موقعیت خوبی برای کتابفروشی

  • The map showed the location of an old mine.


    نقشه محل یک معدن قدیمی را نشان می داد.

synonyms - مترادف

  • موقعیت


  • محل


  • نقطه


  • منبع

  • locus


    سایت


  • محل تقریبی

  • locale


    بلبرینگ ها

  • venue


    تعیین سطح

  • whereabouts


    حوزه

  • bearings


    استقرار

  • locality


    تنظیمات

  • placement


    وضعیت


  • نشانی

  • emplacement


    منطقه


  • صحنه


  • بخش


  • ایستگاه


  • تراکت


  • چمن


  • جایی که


  • ناحیه


  • ثابت

  • tract


    جغرافیا

  • turf


    محله ایالات متحده


  • محله انگلستان


  • گرایش

  • fix


  • geography


  • neighborhoodUS


  • neighbourhoodUK



antonyms - متضاد

  • کل

  • disfavourUK


    نارضایتی انگلستان

  • mercilessness


    بی رحمی

  • disfavorUS


    نارضایتی آمریکا

لغت پیشنهادی

arraigning

لغت پیشنهادی

all-inclusive

لغت پیشنهادی

bicentennial