conditional

base info - اطلاعات اولیه

conditional - مشروط

adjective - صفت

/kənˈdɪʃənl/

UK :

/kənˈdɪʃənl/

US :

family - خانواده
condition
وضعیت
precondition
پیش شرط
conditioner
نرم کننده
conditioning
شرطی سازی
unconditional
بدون قید و شرط
unconditionally
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [conditional] در گوگل
description - توضیح
  • if an offer agreement etc is conditional, it will only be done if something else happens first


    اگر یک پیشنهاد، توافق و غیره مشروط باشد، تنها در صورتی انجام می شود که ابتدا اتفاق دیگری بیفتد

  • in grammar, a conditional sentence is one that begins with ‘if’ or ‘unless’ and expresses something that must be true or happen before something else can be true or happen


    در دستور زبان، جمله شرطی جمله ای است که با اگر یا مگر شروع می شود و چیزی را بیان می کند که باید درست باشد یا قبل از اینکه چیز دیگری درست باشد یا اتفاق بیفتد.

  • a sentence or clause that is expressed in a conditional form


    جمله یا جمله ای که به صورت شرطی بیان می شود

  • if an offer agreement etc is conditional, it will only be done if something else happens


    اگر یک پیشنهاد، توافق و غیره مشروط باشد، تنها در صورتی انجام می شود که اتفاق دیگری بیفتد

  • (relating to) a sentence often starting with if or unless in which one half expresses something which depends on the other half


    (مربوط به) جمله ای که اغلب با اگر یا مگر شروع می شود که در آن یک نیمه چیزی را بیان می کند که به نیمه دیگر بستگی دارد.

  • (a form of a verb) expressing the idea that one thing depends on another thing


    (شکل فعل) که بیانگر این ایده است که یک چیز به چیز دیگر بستگی دارد

  • A conditional offer or agreement depends on something else being done


    یک پیشنهاد یا توافق مشروط به انجام کار دیگری بستگی دارد

  • relating to a sentence often starting with if or unless in which one half expresses something which depends on the other half


    مربوط به یک جمله، که اغلب با اگر یا مگر شروع می شود، که در آن یک نیمه چیزی را بیان می کند که به نیمه دیگر بستگی دارد.

  • A conditional statement describes that if one state exists, then another one also exists.


    یک دستور شرطی توضیح می دهد که اگر یک حالت وجود داشته باشد، یک حالت دیگر نیز وجود دارد.

  • depending on certain terms agreements, etc.


    بسته به شرایط خاص، توافقات و غیره

  • relating to an offer or agreement that depends on something else being done


    مربوط به یک پیشنهاد یا توافقی است که به انجام کار دیگری بستگی دارد

  • He was released on conditional bail pending committal proceedings.


    او با قرار وثیقه مشروط آزاد شد و در جریان رسیدگی به پرونده قرار گرفت.

  • a conditional contract


    یک قرارداد مشروط

  • The firm represented Paula when she was given a conditional discharge for causing £570 damage to a taxi in a drunken rage.


    زمانی که پائولا به دلیل آسیب رساندن به تاکسی در حالت مستی به مبلغ 570 پوند، از بیمارستان مرخص شد، این شرکت وکالت آن را بر عهده گرفت.

  • The magistrate gave Mr Smith a conditional discharge on each count but he was ordered to pay prosecution costs of £1800.


    قاضی در هر مورد آقای اسمیت را مرخصی مشروط داد، اما او به پرداخت هزینه های تعقیب قضایی 1800 پوندی محکوم شد.

  • The rebate is usually conditional on your accounts being paid on time and a certain sales value being exceeded.


    این تخفیف معمولاً مشروط به پرداخت به موقع حساب های شما و تجاوز از ارزش فروش مشخص است.

  • In fact the conditional theory adopts some of the best points of several of the theories found wanting in the previous chapter.


    در واقع، نظریه مشروط برخی از بهترین نکات از چندین نظریه را که در فصل قبل نادیده گرفته شد، اتخاذ می کند.

  • It needs support from an explanation in terms of the conditional theory of how there can be such counter-examples.


    از نظر نظریه مشروط، به پشتیبانی از توضیحی نیاز دارد که چگونه می توان چنین نمونه های متقابلی وجود داشت.

  • The agreement is conditional upon certain environmental investigations.


    این توافق مشروط به تحقیقات زیست محیطی خاصی است.

example - مثال
  • conditional approval/acceptance


    تایید/قبول مشروط

  • Payment is conditional upon delivery of the goods (= if the goods are not delivered, the money will not be paid)


    پرداخت مشروط به تحویل کالا می باشد (= در صورت عدم تحویل، وجه پرداخت نخواهد شد)

  • He was found guilty and given a conditional discharge (= allowed to go free on particular conditions).


    او مجرم شناخته شد و به طور مشروط مرخص شد (= اجازه آزاد شدن در شرایط خاص).

  • a conditional offer (= that depends on particular conditions being met)


    یک پیشنهاد مشروط (= که به شرایط خاصی بستگی دارد)

  • a conditional sentence/clause


    یک جمله/بند شرطی

  • a conditional clause


    یک بند شرطی

  • If I won a lot of money I'd travel the world is an example of a conditional (sentence).


    «اگر پول زیادی به دست می آوردم، دنیا را سفر می کردم» نمونه ای از شرط (جمله) است.

  • In English, the conditional is expressed by would.


    در انگلیسی، شرطی با would بیان می شود.

  • The offer of a place on the nursing course is conditional on/upon my passing all three exams.


    پیشنهاد یک محل در دوره پرستاری مشروط به قبولی در هر سه امتحان است.

  • The sales is conditional on approval from government regulators.


    این فروش مشروط به تایید رگولاتورهای دولتی است.

  • The company has the conditional approval needed to market the drug though it must still return to the FDA with more data.


    این شرکت تأییدیه مشروط مورد نیاز برای بازاریابی دارو را دارد، اگرچه هنوز باید با اطلاعات بیشتر به FDA بازگردد.

  • He had been sent a formal letter with a conditional offer of employment pending a medical examination.


    نامه ای رسمی با پیشنهاد استخدام مشروط برای او ارسال شده بود تا معاینه پزشکی انجام شود.

  • The offer is conditional on obtaining planning permission for the land.


    این پیشنهاد مشروط به اخذ مجوز برنامه ریزی برای زمین می باشد.

  • The charitable foundation which is the largest stakeholder with just under 40% of the shares, has conditionally agreed to accept the bid.


    این بنیاد خیریه که بزرگترین سهامدار با کمتر از 40 درصد سهام است، به صورت مشروط با پذیرش پیشنهاد موافقت کرده است.

synonyms - مترادف

  • وابسته


  • موضوع به

  • tentative


    آزمایشی

  • based on


    بر اساس

  • contingent on


    مشروط به


  • بستگی داشتن به


  • وابسته به

  • hanging on


    آویزان شدن

  • hingeing on


    لولا در

  • resting on


    استراحت در

  • controlled by


    کنترل شده توسط

  • determined by


    تعیین شده توسط

  • tied to


    گره خورده است به

  • bound up with


    با

  • contingent upon


    مشروط بر


  • در معرض تغییر است

  • contingent


    مشروط

  • conditional on


    محدود توسط

  • bound by


    تایید نشده

  • unconfirmed


    بسته به


  • تحت تاثیر قرار گرفت

  • swayed by


    با تکیه بر

  • relying on


    مسئول به

  • liable to


    محدود شده توسط

  • constrained by


    نا معلوم

  • uncertain


    موقت

  • provisional


    شرطی

  • provisory


    پیشنهاد شده

  • stipulatory


    مستقر


  • based


antonyms - متضاد
  • unconditional


    بدون قید و شرط


  • مستقل

  • categorical


    طبقه بندی شده


  • مطلق

  • outright


    کاملا

  • unqualified


    فاقد صلاحیت


  • کامل


  • جمع

  • thorough


    قطعی

  • definite


    مطلقا

  • utter


    خالص


  • بیان


  • دقیق

  • thoroughgoing


    اصل

  • genuine


    صریح

  • explicit


    پر شده


  • بی چون و چرا

  • consummate


    بدون رزرو

  • unequivocal


    روشن

  • unreserved


    بدون تقلب

  • categoric


    مثبت


  • عمیق

  • unadulterated


    رتبه

  • downright


    از صمیم قلب


  • عمده فروشی

  • profound


    خالص، ناب


  • شدید

  • wholehearted


  • wholesale


  • sheer


  • stark


لغت پیشنهادی

impregnable

لغت پیشنهادی

criterion

لغت پیشنهادی

metamorphosis