phone

base info - اطلاعات اولیه

phone - تلفن

noun - اسم

/fəʊn/

UK :

/fəʊn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [phone] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I have to make a phone call.


    من باید یک تماس تلفنی بگیرم.

  • The phone rang and Pat answered it.


    تلفن زنگ خورد و پت جواب داد.


  • کسی میتونه جواب تلفن رو بده؟

  • I hadn't got my phone with me.


    گوشیم همراهم نگرفته بودم

  • Please switch off your phones before the show begins.


    لطفا قبل از شروع نمایش گوشی های خود را خاموش کنید.

  • a phone conversation/interview


    مکالمه/مصاحبه تلفنی

  • Here is our list of top new phone apps.


    در اینجا لیست ما از برترین برنامه های تلفن جدید است.


  • آنها دوست دارند با تلفن تجارت کنند.

  • I talk to my family on the phone.


    با خانواده ام تلفنی صحبت می کنم.

  • I can't talk about this over the phone.


    من نمی توانم تلفنی در این مورد صحبت کنم.


  • یک قبض تلفن

  • They want to put up a new phone mast next to the school.


    آنها می خواهند یک دکل تلفن جدید در کنار مدرسه نصب کنند.


  • اکثر مردم فقط به یک خط تلفن نیاز دارند.


  • برای برداشتن گوشی


  • برای گذاشتن گوشی

  • to take the phone off the hook (= so that no one can call)


    گوشی را از روی قلاب بردارید (= تا کسی نتواند تماس بگیرد)

  • dictaphone


    دیکتافون

  • xylophone


    زیلوفون

  • anglophone


    انگلوفون

  • francophone


    فرانسهزبان

  • He's been on the phone to Kate for more than an hour.


    او بیش از یک ساعت است که با کیت تماس تلفنی دارد.

  • She's on the phone at the moment.


    او در حال حاضر تلفن است.

  • They're not on the phone at the holiday cottage.


    آنها در کلبه تعطیلات تلفنی نیستند.

  • Were there any phone calls for me?


    آیا تماس تلفنی با من وجود داشت؟

  • How do I make a local call?


    چگونه تماس محلی برقرار کنم؟

  • I’ll give you a call tonight.


    امشب بهت زنگ میزنم

  • I’ll give you a ring tonight.


    امشب بهت حلقه میدم

  • Can you get the phone?


    می تونی گوشی رو بگیری؟

  • He was called to the phone just as he was leaving.


    درست هنگام خروج با او تماس گرفتند.

  • His phone is almost permanently engaged.


    تلفن او تقریباً برای همیشه درگیر است.

  • I turned on my phone.


    گوشیمو روشن کردم

synonyms - مترادف

  • تلفن

  • mobile


    سیار

  • cellphone


    تلفن همراه

  • smartphone


    گوشی های هوشمند

  • blower


    دمنده

  • handset


    گوشی

  • landline


    تلفن ثابت

  • Blackberry


    توت سیاه

  • iPhone


    آیفون


  • افزونه

  • radiotelephone


    تلفن رادیویی

  • speakerphone


    بلندگو

  • videophone


    تماس ویدیویی


  • رادیو تلفن

  • mobile phone


    دوربین گوشی

  • radio-telephone


    تلفن ماشین


  • تلفن بیسیم


  • تلفن تصویری

  • cellular phone


    سگ و استخوان

  • cordless phone


    تلفن لمسی


  • شیپور


  • گیرنده

  • touchtone phone


    خط

  • horn


    دستگاه موبایل

  • receiver


    موبایل تلفن همراه


  • سلول

  • mobile device


    تلفن دستی

  • cellular mobile


    سلولی


  • handphone


  • cellular


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

quirk

لغت پیشنهادی

bracing

لغت پیشنهادی

expedience