blip

base info - اطلاعات اولیه

blip - ضربه زدن

noun - اسم

/blɪp/

UK :

/blɪp/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [blip] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a temporary blip


    یک ضربه موقت

  • Last month's rise in inflation was described by the chancellor as only a blip.


    افزایش تورم در ماه گذشته توسط صدراعظم تنها یک ضربه کوچک توصیف شد.

  • The drop in sales last month was just a blip, nothing to worry about.


    کاهش فروش در ماه گذشته فقط یک لحظه بود و جای نگرانی نیست.

  • The government is hoping that last week's strike was just a blip before the pay deals are settled.


    دولت امیدوار است که اعتصاب هفته گذشته فقط یک لحظه قبل از پایان قراردادهای پرداختی باشد.

synonyms - مترادف

  • خطا

  • glitch


    قطعی


  • عیب

  • bug


    حشره

  • breakdown


    درهم شکستن


  • شکست

  • gremlin


    موجود خیالی

  • malfunction


    اشکال در عملکرد


  • مسئله

  • flaw


    نقص

  • defect


    کاستی


  • لیز خوردن


  • استثنا


  • اشتباه


  • محدودیت

  • obstruction


    انسداد


  • ویروس


  • گرفتن

  • showstopper


    متوقف کننده ی نمایش

  • jinx


    جینکس

  • howler


    زوزه کش

  • solecism


    انفرادی

  • blunder


    اشتباه بزرگ

  • omission


    حذف

  • breach


    رخنه

  • typo


    غلط املایی

  • slipup


    لغزش

  • hitch


    تکان دادن


  • دشواری

  • snag


    گیر

  • interruption


    وقفه

antonyms - متضاد

  • مزیت - فایده - سود - منفعت

  • perfection


    کمال


  • استحکام - قدرت

لغت پیشنهادی

nosing

لغت پیشنهادی

roomful

لغت پیشنهادی

chip