factory
factory - کارخانه
noun - اسم
UK :
US :
ساختمان یا گروهی از ساختمان ها که در آن کالاها به مقدار زیاد و با استفاده از ماشین آلات تولید می شود
یک کارخانه بزرگ که در آن اتومبیل، مواد شیمیایی یا انرژی تولید می شود
یک کارخانه. تسهیلات اغلب به جای کارخانه در انگلیسی تجاری استفاده می شود
در ترکیبات زیر برای توصیف کارخانه ای که یک چیز خاص را تولید می کند استفاده می شود
کارخانه ای که کاغذ، پنبه یا پارچه تولید می کند
مکانی که در آن کشتی ها ساخته یا تعمیر می شوند
کارخانه ای که در آن فلز با استفاده از قالب به اشیاء تبدیل می شود
کارخانه کوچکی که در آن مردم در شرایط بد برای پول بسیار کمی سخت کار می کنند
ساختمان یا گروهی از ساختمانهای بزرگ که در آن کالاها با استفاده از ماشینآلات صنعتی بزرگ ساخته میشوند و معمولاً افراد زیادی را به کار میگیرند
a large building or group of buildings where goods are made, using large industrial machinery and usually employing many people
ساختمان یا مجموعه ای از ساختمان ها که در آن مقادیر زیادی کالا با استفاده از ماشین آلات ساخته می شود
ساختمان یا ساختمان هایی که در آن مردم از ماشین آلات برای تولید کالا استفاده می کنند
ساختمان یا مجموعه ای از ساختمان ها که در آن از ماشین آلات برای تولید مقادیر زیادی کالای ساخته شده استفاده می شود
a building or set of buildings in which machines are used to produce large amounts of manufactured goods
بچه ها قبلاً مجبور بودند در شرایط وحشتناک، در کارخانه ها و معادن کار کنند.
در کارخانه ها و محل کار، و همچنین جوامع و محلات؟
کارخانه سرب در حومه شهر چنان خراب است که نمی دانی بخندی یا گریه کنی.
The lead factory on the outskirts of town is such a wreck that you don't know whether to laugh or cry.
وارتون-تیگار به خوبی کارخانه ساردین تحت کنترل رایشمن و هلندر را به یاد می آورد.
یک کارخانه کفش
اوری میگوید به طرز متناقضی، برنامهریزان شوروی شرایط ابتدایی و کمبود منابع در کارخانهها را به نفع خود تبدیل کردند.
Paradoxically, Soviet planners turned the primitive conditions and shortage of supplies at the factories to their advantage Overy says.
این کارخانه پس از شروع با تعداد انگشت شماری، اکنون 2800 کارگر دارد.
در کارخانه های شرکت های مهندسی زیستی و در تراشه های کامپیوترهای شبکه عصبی، ارگانیک و ماشین در حال ادغام هستند.
In the factories of bioengineering firms and in the chips of neural-net computers, the organic and the machine are merging.
ورودیهای این اندازهگیریهای حسگر با عملکرد و عملکرد کارخانه مقایسه میشوند.
یک کارخانه ماشین سازی
این کارخانه ده سال پیش تعطیل شد.
او در کارخانه نساجی محلی کار می کند.
factory workers
کارگران کارخانه
این لیبل ضبط به یک کارخانه موفقیت واقعی تبدیل شده است (= کارخانه ای که آهنگ های موفق زیادی تولید می کند).
These universities are becoming colourless degree factories, with no sense of what higher learning is really about.
این دانشگاهها در حال تبدیل شدن به کارخانههای درجهبندی بیرنگ هستند، بدون اینکه درک کنند آموزش عالی واقعاً در مورد چیست.
یک کارخانه شکلات/سیگار/پوشاک
یک نیروگاه هسته ای
یک کارخانه تولیدی
a cotton/paper/textile/woollen mill
یک کارخانه پنبه / کاغذ / نساجی / پشم
a brickworks
یک آجرکاری
a steelworks
یک کارخانه فولاد
مواد اولیه با بارج به محل کار منتقل می شد.
a shipyard
یک کارخانه کشتی سازی
یک کارگاه تعمیر خودرو
an iron foundry
یک ریخته گری آهن
او در یک کارخانه کفش کار می کند.
آنها مجبور شدند در شرایط رکود کارخانه را تعطیل کنند.
سرمایه برای راه اندازی کارخانه سرامیک
یک کارخانه شکلات/سیگار/پوشاک/صابون
یک کارخانه ماشین/کفش/نساجی
یک کارگر/مدیر کارخانه
او در کارخانه ای کار می کرد که کولر گازی تولید می کرد.
او در یک کارخانه ماشین سازی کار می کند.
کارخانه نساجی در گذشته بزرگترین کارفرمای شهر بود.
کارگران کارخانه هفته گذشته به دلیل اختلاف بر سر دستمزد دست از کار کشیدند.
شما می توانید کالاهای خود را مستقیماً از کارخانه سفارش دهید.
آثار
گیاه
کارگاه
فروشگاه
mill
کارخانه
workroom
اتاق کار
foundry
ریخته گری
manufactory
کارخانه ای
حیاط
forge
ساختن
آزمایشگاه
شاخه
sweatshop
عرق خوری
warehouse
انبار
mint
نعناع
cooperative
تعاونی
محکم
صنعت
طبقه مغازه
محل کار
واحد صنعتی
واحد تجاری
مجتمع تولیدی
امکانات تولید
assembly line
خط تولید
ماشین سازی
salt mines
معادن نمک
workplace
دفتر
گاراژ
ایستگاه کاری
workstation