destruction
destruction - تخریب
noun - اسم
UK :
US :
ناوشکن
نابود نشدنی
مخرب
به صورت مخرب
عمل یا روند تخریب چیزی یا از بین رفتن
عمل از بین بردن چیزی یا واقعیت نابود شدن
عمل از بین بردن چیزی یا حالت ویران شدن
The death and destruction had torn apart families whose political loyalties had also been divided in what was essentially a civil war.
مرگ و ویرانی خانوادههایی را که وفاداریهای سیاسی آنها نیز در جنگ داخلی تقسیم شده بود، از هم پاشید.
The war caused widespread death and destruction.
جنگ باعث مرگ و ویرانی گسترده شد.
Whether versions of destruction are to take place within or without the industrial enterprise the political implications are obvious.
چه نسخههای تخریب در داخل یا بدون شرکت صنعتی اتفاق بیفتد، پیامدهای سیاسی آشکار است.
از این نظر چنین سیستم هایی حاوی بذرهای نابودی خود هستند.
Every April, hordes of noisy invaders descend upon this otherwise peaceful town of 60,000 and proceed to spread destruction.
هر ماه آوریل، انبوهی از مهاجمان پر سر و صدا بر این شهر صلح آمیز 60000 نفری فرود می آیند و به گسترش ویرانی ادامه می دهند.
Indirect evidence of mounting demographic pressure is also provided by the steady destruction of the forests.
شواهد غیرمستقیم از افزایش فشار جمعیتی نیز توسط تخریب مداوم جنگل ها ارائه شده است.
رئیس جمهور برای تماشای ویرانی های ناشی از زلزله وارد شد.
Perhaps the order of the destruction of Ixora's men was random; logic was not the doctor's strong suit.
شاید دستور نابودی مردان ایکسورا تصادفی بوده است. منطق کت و شلوار قوی دکتر نبود.
تخریب جنگل ها برای چوب، سوخت و زغال چوب در طول قرن 18 افزایش یافت.
the destruction of the rainforests
نابودی جنگل های بارانی
موجی جزر و مدی که مرگ و ویرانی را در پی خود به ارمغان می آورد
The central argument is that capitalism sows the seeds of its own destruction (= creates the forces that destroy it).
بحث اصلی این است که سرمایه داری بذر نابودی خود را می کارد (= نیروهایی را ایجاد می کند که آن را نابود می کنند).
این صنعت با دو برابر شدن قیمت خود بذر نابودی خود را کاشت.
کودکان به سرعت اسباب بازی های خود را آزمایش می کنند تا نابود شوند.
او وقتی دید که او با چکش چقدر تخریب کرده است نفس نفس زد.
He had miraculously survived the destruction of the spacecraft.
او به طور معجزه آسایی از نابودی فضاپیما جان سالم به در برده بود.
او شاهد نابودی بیشتر کارهایش در آتش سوزی استودیو بود.
Some shopkeepers closed early to prevent the wholesale destruction of their property by the hooligans.
برخی از مغازه داران برای جلوگیری از تخریب عمده اموالشان توسط هولیگان ها زود تعطیل کردند.
این زلزله خسارات جانی و مالی بر جای گذاشت.
گردباد ردپایی از تخریب را پشت سر خود به جا گذاشت.
سه تا از نقاشی ها از نابودی نجات یافتند.
جنگ ویرانگر متقابل
the destruction brought about by war
ویرانی ناشی از جنگ
the environmental destruction caused by road building
تخریب محیط زیست ناشی از جاده سازی
تهدید تخریب هسته ای که جهان پس از جنگ را آزار می دهد
the wanton destruction of public property
تخریب بی رویه اموال عمومی
کسانی که به دنبال نابودی سبک زندگی ما هستند
بسیاری از مردم در مورد نابودی جنگل های بارانی بسیار نگران هستند.
وزش بادهای شدید غیرمعمول، ردپایی از تخریب را در منطقه به جا گذاشت.
سلاحهای کشتار جمعی (= سلاحهایی که تعداد زیادی از مردم را میکشند یا صدمه میزنند)
Unusually high winds left widespread destruction over the area.
بادهای شدید غیرمعمول ویرانی های گسترده ای را در منطقه به جا گذاشت.
کودک برای کنترل رفتار مخرب خود به کمک نیاز دارد.
devastation
ویرانی
ruin
خراب کردن
elimination
حذف
ruination
تباهی
wreckage
خرابه
abolition
لغو
demolition
تخریب
dismantling
برچیدن
downfall
سقوط
defacing
مخدوش کردن
demolishment
پایان
از بین بردن
extirpation
درهم شکستن
shattering
خرد کردن
smashing
متلاشی شدن
crushing
تسطیح ایالات متحده
disintegrating
سطح بندی انگلستان
levelingUS
ویرانگر
levellingUK
با خاک یکسان کردن
ravaging
غارت
razing
لغو کردن
spoiling
ویران کردن
spoliation
سوختگی
undoing
خسارت
wrecking
مرگ
blighting
تغییر شکل
قطع کردن
desolation
disfigurement
felling
inception
شروع
commencement
ایجاد
استقرار
اصل و نسب
قانون اساسي
افتتاح
constitution
ابتدایی بودن
inauguration
تشکیل
incipience
پایه
incipiency
تاسیس
initiation
روایت آفرینش در انجیل
راه اندازی
تولد
founding
نوپا بودن
genesis
شروع کنید
kickoff
منشاء
ابتدا
nascence
سپیده دم
nascency
منشأ
نقطه شروع
ولادت
ساخت و ساز
origination
خروج، اورژانس
outset
dawn
provenance
provenience
starting point
nativity
emergence