mutual

base info - اطلاعات اولیه

mutual - متقابل

adjective - صفت

/ˈmjuːtʃuəl/

UK :

/ˈmjuːtʃuəl/

US :

family - خانواده
mutually
متقابلا
google image
نتیجه جستجوی لغت [mutual] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • mutual respect/understanding


    احترام / درک متقابل

  • mutual support/aid


    حمایت / کمک متقابل

  • They parted by mutual consent.


    آنها با رضایت دوجانبه از هم جدا شدند.

  • I don't like her and I think the feeling is mutual (= she doesn't like me either).


    من او را دوست ندارم و فکر می کنم این احساس متقابل است (= او هم مرا دوست ندارد).

  • We met at the home of a mutual friend.


    در خانه یکی از دوستان مشترک با هم آشنا شدیم.

  • They soon discovered a mutual interest in music.


    آنها به زودی علاقه متقابل به موسیقی را کشف کردند.

  • Theirs was a partnership based on mutual respect trust and understanding.


    مشارکت آنها مبتنی بر احترام، اعتماد و درک متقابل بود.

  • Both countries are acting to their mutual advantage.


    هر دو کشور به نفع متقابل خود عمل می کنند.

  • The agreement was terminated by mutual consent.


    قرارداد با توافق دوجانبه فسخ شد.


  • سازمان درک متقابل بین مردم را ترویج می کند.

  • We let the subject drop by mutual agreement.


    با توافق دوجانبه اجازه دادیم موضوع رها شود.

  • They were gossiping about parties and mutual friends.


    آنها در مورد مهمانی ها و دوستان مشترک غیبت می کردند.

  • He has now left the company by mutual agreement.


    او اکنون با توافق دوجانبه شرکت را ترک کرده است.

  • Firms often do business together for purposes of mutual benefit.


    شرکت ها اغلب با هم به منظور منافع متقابل تجارت می کنند.

  • Ours will be a partnership based on fairness and mutual respect.


    شراکت ما بر اساس انصاف و احترام متقابل خواهد بود.


  • یک تصمیم متقابل

  • We are a mutual building society and that means we can pay good savings rates to customers instead of paying out dividends to shareholders.


    ما یک جامعه سازنده متقابل هستیم و این بدان معناست که می توانیم به جای پرداخت سود سهام به سهامداران، نرخ پس انداز خوبی به مشتریان بپردازیم.

  • Some mutuals converted to banks.


    برخی از اوراق مشارکت به بانک تبدیل شده است.

synonyms - مترادف

  • مفصل

  • shared


    به اشتراک گذاشته شده است


  • جمعی


  • مشترک

  • combined


    ترکیب شده

  • cooperative


    تعاونی

  • communal


    اشتراکی

  • united


    متحد

  • collaborative


    مبتنی بر همکاری

  • concerted


    پیوند هماهنگ

  • pooled


    ادغام شده

  • conjunct


    پیوند

  • conjoint


    بهم پیوسته


  • عمومی

  • reciprocal


    متقابل

  • interactive


    در ارتباط بودن


  • چندگانه

  • interdependent


    وابسته به یکدیگر

  • intermutual


    همبستگی

  • correlative


    مرتبط است

  • associated


    مربوط

  • related


    متصل

  • connected


    دو جانبه

  • bipartite


    مکمل

  • complementary


    دو طرفه

  • bilateral


    قابل تعویض

  • interchangeable


    متقابل شد

  • reciprocated


    مجازات شد

  • requited


    بازگشت

  • returned


    قابل تبدیل

  • convertible


antonyms - متضاد
  • exclusive


    انحصاری


  • شخصی

  • one-man


    یک مرد

  • one-sided


    یک طرفه

  • one-way


    تنها


  • منفرد، مجد، تنها، منزوی، انفرادی

  • sole


    یک جانبه

  • solitary


    جدا

  • unilateral


    جدا شد

  • detached


    متمایز

  • dissociated


    جداگانه، مجزا


  • اشتراک گذاری نشده


  • منحصر بفرد

  • unshared


    فقط

  • lone


    یکی


  • مفرد


  • خاص

  • one


    انفرادی


  • تنهاترین

  • singular


    خودکامه


  • باقی مانده است


  • خود مختار

  • solo


    فقط ممکن است

  • onliest


    مستقل

  • autarchic


    خصوصی


  • autonomous






لغت پیشنهادی

ceramics

لغت پیشنهادی

clearance

لغت پیشنهادی

furiously