ascertain

base info - اطلاعات اولیه

ascertain - مشخص کردن

verb - فعل

/ˌæsərˈteɪn/

UK :

/ˌæsəˈteɪn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [ascertain] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • It can be difficult to ascertain the facts.


    تشخیص حقایق می تواند دشوار باشد.

  • I ascertained that the driver was not badly hurt.


    مطمئن شدم که راننده آسیب زیادی ندیده است.

  • It should be ascertained that the plans comply with the law.


    باید مشخص شود که طرح ها مطابق با قانون است.

  • The police are trying to ascertain what really happened.


    پلیس در تلاش است تا مشخص کند واقعا چه اتفاقی افتاده است.

  • Could you ascertain whether she will be coming to the meeting?


    آیا می توانید مطمئن شوید که او به جلسه خواهد آمد یا خیر؟

  • It must be ascertained if the land is still owned by the government.


    باید مشخص شود که آیا زمین هنوز در مالکیت دولت است یا خیر.

  • The police have so far been unable to ascertain the cause of the explosion.


    پلیس تاکنون نتوانسته است علت این انفجار را مشخص کند.

  • Have you ascertained whether she's coming or not?


    مطمئنی میاد یا نه؟

  • I ascertained that no one could overhear us before I told Otto the news.


    قبل از اینکه این خبر را به اتو بگویم، مطمئن شدم که هیچکس نمی تواند ما را بشنود.

  • The fire department has been unable to ascertain the cause of the fire.


    آتش نشانی هنوز نتوانسته علت آتش سوزی را مشخص کند.

synonyms - مترادف
  • discern


    تشخیص دادن


  • شناسایی

  • recogniseUK


    تشخیص انگلستان

  • recognizeUS


    ایالات متحده را بشناسد


  • فهمیدن

  • comprehend


    درک کردن

  • see


    دیدن


  • تایید

  • grasp


    فهم


  • قدردانی


  • درک

  • verify


    تایید کنید


  • تاسيس كردن


  • فرا گرفتن


  • ثبت نام

  • cognize


    شناختن

  • fathom


    بررسی


  • استنباط

  • deduce


    تصميم گرفتن


  • باهوش

  • savvy


    شهود

  • intuit


    الهی

  • divine


    شاخه

  • twig


    RealiseUK

  • realiseUK


    realizeUS

  • realizeUS


    بگو

  • diagnose


    حفر کردن


  • گیره

  • dig


    ثابت

  • peg


  • fix


antonyms - متضاد
  • aid


    کمک


  • کمک کند

  • confuse


    گیج کردن


  • از بین رفتن

  • disprove


    رد کردن


  • چشم پوشی


  • باطل کردن

  • invalidate


    سوء تفاهم

  • misunderstand


    بی توجهی

  • neglect


    بی قرار

  • unsettle


    به دور نگاه کن


لغت پیشنهادی

gain

لغت پیشنهادی

beanpole

لغت پیشنهادی

tactics