meter

base info - اطلاعات اولیه

meter - متر

noun - اسم

/ˈmiːtər/

UK :

/ˈmiːtə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [meter] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • A man came to read the gas meter.


    مردی آمد تا کنتور گاز را بخواند.


  • راننده تاکسی در حالی که منتظر ما بود، کنتور را روشن گذاشت.

  • Installing a smart meter will allow you to see how much water you are using in real time.


    نصب کنتور هوشمند به شما این امکان را می دهد که میزان مصرف آب را در زمان واقعی مشاهده کنید.

  • speedometer


    سرعت سنج

  • altimeter


    ارتفاع سنج

  • calorimeter


    کالری سنج

  • a 50-meter swimming pool


    یک استخر 50 متری

  • an athlete running at 10 meters per second


    یک ورزشکار با سرعت 10 متر در ثانیه می دود

  • Who holds the record in the 100 meters?


    چه کسی رکورددار دوی 100 متر است؟

  • The electricity meter is in the basement.


    کنتور برق در زیرزمین است.

  • You'll need some change for the parking meter.


    برای پارکومتر به مقداری تغییر نیاز دارید.

  • A man came to read the meter (= see how much gas had been used).


    مردی آمد تا کنتور را بخواند (= ببینید چقدر گاز مصرف شده است).

  • The cab driver left the meter running while I helped Mum to her front door.


    راننده تاکسی کنتور را در حال اجرا رها کرد در حالی که من به مادر کمک کردم تا به جلوی در برسد.

  • Britain's water companies are planning to meter water consumption.


    شرکت های آب بریتانیا در حال برنامه ریزی برای اندازه گیری مصرف آب هستند.

  • electricity/gas/water meter


    کنتور برق/گاز/آب


  • پارکومتر

  • Your meter will be read regularly in order to avoid sending you estimated bills.


    کنتور شما به طور مرتب خوانده می شود تا از ارسال صورت حساب های تخمینی برای شما جلوگیری شود.

  • If no fare is agreed at the start of the trip the maximum fare will be that shown on the meter.


    اگر در شروع سفر هیچ کرایه ای توافق نشده باشد، حداکثر کرایه همانی خواهد بود که روی متر نشان داده شده است.

  • The water supply to most new homes is metered.


    آب اکثر خانه‌های جدید کنتور شده است.


  • شما باید با راننده بر سر قیمت به توافق برسید یا درخواست کنید که سفر اندازه گیری شود.

synonyms - مترادف

  • ضرب و شتم

  • cadence


    آهنگ و ریتم


  • ریتم

  • tempo


    سرعت

  • pulse


    نبض


  • اندازه گرفتن

  • cadency


    تاب خوردن


  • فشار


  • الگو


  • موسیقی


  • مورا

  • mora


    قافیه

  • rhyme


    ساختار


  • metreUK

  • metreUK


    ضربان

  • throb


    زمان


  • سکته


  • جریان


  • كتك زدن


  • لهجه

  • beating


    روشن

  • accent


    تیک بزنید

  • lilt


    جهش

  • pulsation


    ضعیف

  • tick


    افت و خیز

  • bounce


    جریان ریتمیک

  • downbeat


    الگوی ریتمیک


  • rhythmical flow


  • rhythmical pattern



antonyms - متضاد
  • ignorance


    جهل

  • inaction


    بی عملی

  • unimportance


    بی اهمیتی

لغت پیشنهادی

baccalaureate

لغت پیشنهادی

unexploited

لغت پیشنهادی

adz