leaned

base info - اطلاعات اولیه

leaned - تکیه داد

N/A - N/A

liːn

UK :

liːn

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [leaned] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She leaned forward and whispered something in my ear.


    به جلو خم شد و چیزی در گوشم زمزمه کرد.

  • I sat down next to Bernard, who leaned over to me and said You're late.


    کنار برنارد نشستم که به سمتم خم شد و گفت دیر اومدی.

  • Lean your head back a little.


    سر خود را کمی به عقب خم کنید.

  • That fence is leaning to the right.


    آن حصار به سمت راست متمایل شده است.


  • لاغر و متناسب

  • It has been a particularly lean year for the education department.


    این سال به خصوص برای اداره آموزش و پرورش سال کم درآمدی بوده است.

  • Nowadays even efficient lean well-run industries are failing.


    امروزه حتی صنایع کارآمد، ناب و با مدیریت خوب در حال شکست هستند.

  • The conductor leaned over us and asked for our tickets.


    راهبر به سمت ما خم شد و بلیط ما را خواست.

  • She paused for a moment to rest and leaned against a large rock.


    لحظه ای مکث کرد تا استراحت کند و به سنگ بزرگی تکیه داد.

  • He leaned his bike against the wall.


    دوچرخه اش را به دیوار تکیه داد.

  • Her body is lean taut, athletic.


    بدن او لاغر، کشیده، ورزشی است.

  • lean hamburger meat


    گوشت همبرگر بدون چربی


  • این سال به خصوص برای تأمین مالی علم سال ناچیز است.

  • Companies are downsizing, aiming to be leaner and more efficient with demands on employees for greater productivity.


    شرکت‌ها با هدف لاغرتر و کارآمدتر بودن، با تقاضای کارمندان برای بهره‌وری بیشتر، در حال کوچک‌سازی هستند.

  • With the application of lean management principles, suppliers and distributors have streamlined their processes.


    با استفاده از اصول مدیریت ناب، تامین کنندگان و توزیع کنندگان فرآیندهای خود را ساده کرده اند.

  • When it comes to costs, they pride themselves on running a lean operation.


    وقتی صحبت از هزینه ها به میان می آید، آنها به اجرای یک عملیات ناب افتخار می کنند.

  • The pack-houses and their workers have had to become leaner.


    کوله‌خانه‌ها و کارگرانشان مجبور شده‌اند لاغرتر شوند.

  • lean retailers/suppliers


    خرده فروشان/تامین کنندگان ناب

  • lean period/times/years


    دوره/زمان/سال ناب

  • Funding has been increased to some programs suffering from several years of lean budgets.


    بودجه به برخی از برنامه هایی که از چندین سال بودجه ناب رنج می برند افزایش یافته است.

  • Cold weather across the U.S. signaled a surge in demand for natural gas products at a time when inventories are uncomfortably lean.


    هوای سرد در سراسر ایالات متحده نشان دهنده افزایش تقاضا برای محصولات گاز طبیعی در زمانی است که موجودی انبارها به طرز ناخوشایندی ناچیز است.

  • Working quickly and cheaply, with lean staffs and even leaner budgets, contract manufacturers have long played a supporting role in the computer business.


    تولیدکنندگان قراردادی که با سرعت و کم هزینه، با کارکنان ناب و حتی بودجه کمتر کار می کنند، مدت هاست که نقش حمایتی در تجارت رایانه ایفا کرده اند.

  • Leanness means eliminating all waste including time and ensuring a smooth and predictable output.


    لاغری به معنای از بین بردن تمام اتلاف ها، از جمله زمان، و تضمین یک خروجی صاف و قابل پیش بینی است.

synonyms - مترادف
  • slanted


    اریب

  • inclined


    شیب دار

  • sloped


    کج شده

  • tilted


    نوک خورده

  • tipped


    خم شده

  • bent


    خم شد

  • bended


    ذکر شده

  • listed


    فهرست


  • کنده شده

  • canted


    پاشنه دار

  • heeled


    زاویه دار

  • angled


    مراقبت کرد

  • careened


    شیبدار

  • banked


    تن به تن

  • pitched


    جانبدارانه ایالات متحده

  • biasedUS


    مغرضانه انگلستان

  • biassedUK


    تعظیم کرد

  • bowed


    تاب خورد

  • swayed


    سوسک دار

  • beetled


    منحنی

  • curved


    نپذیرفتن

  • declined


    منحرف شده است

  • deflected


    فرو رفته

  • dipped


    رانده شد

  • diverted


    افتاده

  • drifted


    سر تکان داد

  • drooped


    آویزان

  • nodded


    قرار دادن

  • overhung


    پوشیده شده

  • put


  • putten


antonyms - متضاد
  • straightened up


    راست شد

  • straightened


لغت پیشنهادی

charters

لغت پیشنهادی

catalog

لغت پیشنهادی

codified