luxury
luxury - لوکس
noun - اسم
UK :
US :
راحتی و لذت بسیار عالی، مانند غذاهای گران قیمت، خانه های زیبا، ماشین ها و غیره
چیزی گران قیمت که به آن نیاز ندارید، اما برای لذت و لذت می خرید
چیزی که گران است و واقعا ضروری نیست اما خوشایند و لذت بخش است
یک آپارتمان بسیار گران قیمت و بزرگ، ماشین و غیره
لذت و لذت فراوان از ماشین ها، خانه ها و غیره بزرگ، زیبا و گران قیمت
راحتی عالی، به خصوص که توسط چیزهای گران قیمت و زیبا ارائه می شود
چیزی گران قیمت که داشتنش خوشایند است اما ضروری نیست
کاری که به شما لذت زیادی میدهد اما اغلب نمیتوان آن را انجام داد
great comfort esp. as provided by expensive and beautiful possessions, surroundings, or food or something enjoyable and often expensive but not necessary
راحتی عالی، به ویژه بهوسیله داراییهای گرانقیمت و زیبا، محیط اطراف یا غذا، یا چیزی لذتبخش و اغلب گرانقیمت اما ضروری نیست
لوکس نیز هر فعالیت غیر معمول و لذت بخش است
لذت و راحتی که از چیزهای گران قیمت و زیبا بدست می آورید
چیزی گران قیمت که داشتنش خوشایند است اما واقعا ضروری نیست
چیزی که به شما لذت میدهد یا مزیتی که معمولاً ندارید
Correspondence is, for me a luxury which stirs my sensibilities, especially if it be with an old friend.
نامه نگاری برای من تجملی است که حساسیت های من را تحریک می کند، به خصوص اگر با یک دوست قدیمی باشد.
ما دیگر نمی توانیم چیزهای تجملی مانند آموزش پیانو را بپردازیم.
چه سازمان دیگری ادعا می کند که چنین بی توجهی به جزئیاتی مانند قیمت گذاری و سوئیت های لوکس دارد؟
در این جامعه، عده کمی از تجمل لذت می برند، در حالی که برخی دیگر فقر شدید را تحمل می کنند.
Absolute poverty has fallen steadily since the industrial revolution which is why yesterday's luxuries have become today's necessities.
فقر مطلق از زمان انقلاب صنعتی به طور پیوسته کاهش یافته است، به همین دلیل است که تجملات دیروز به ضروریات امروز تبدیل شده است.
I awoke in the soundproofed luxury of the Princess Grace Hospital none the worse for the two-hour operation.
من در فضای مجلل عایق صوتی بیمارستان پرنسس گریس از خواب بیدار شدم، هیچ کدام بدتر از این عمل دو ساعته نبود.
Now many new-product developers have barely the luxury of fifteen weeks to get a product designed and off to market.
اکنون بسیاری از توسعه دهندگان محصولات جدید به زحمت پانزده هفته را برای طراحی و عرضه محصول به بازار دارند.
تجملاتی مانند A/C بود که امپراتوری روم را فرو ریخت.
بیرون رفتن و کشش چه تجملی است.
یک زندگی لوکس غیرقابل تصور
حالا ما می توانیم تا آخر عمر در لوکس زندگی کنیم.
تجملات کوچک مانند شکلات و گل
من عاشق یک حمام طولانی و آب گرم هستم - این یکی از تجملات کوچک زندگی است.
اگر در آن روزها ماشین لباسشویی داشتی، لوکس بود.
یک تخت راحت برای خوابیدن یک لوکس است که ما آن را بدیهی می دانیم.
ما این تجمل را داشتیم که بتوانیم از بین چهار نامزد خوب برای این شغل انتخاب کنیم.
ما دو هفته را در هتل گذراندیم و در دامان لوکس زندگی کردیم.
قدم گذاشتن در یک حمام آب گرم کاملاً لوکس بود.
ملحفه های ابریشمی آخرین لمس لوکس را اضافه کردند.
این اقامتگاه لوکس را در مقیاس بزرگ ارائه می دهد.
ما نمی توانیم چنین تجملی را بپردازیم.
دلش برای تجملات ساده زندگی، مانند وعده های غذایی معمولی تنگ شده بود.
او تمام تجملات را در زندگی داشته است.
ما توان پرداخت تجملات را نداریم.
او این تجمل را داشت که در خانه تابستانی خانواده اش وقت بگذراند.
We enjoyed the luxury of an expensive restaurant meal.
ما از تجمل یک غذای گران یک رستوران لذت بردیم.
در لوکس زندگی کردن
a luxury cruise
یک کشتی تفریحی لوکس
یک هتل لوکس
وسایل تجملی مانند شامپاین و شکلات
من دوست دارم هر از گاهی وسایل تجملی برای خودم بخرم.
یک روز تعطیل از کار چنین تجملی است.
یک زندگی لوکس
داشتن حمام اضافی در ابتدا یک امر تجملی بود، اما بعد از بچه دار شدن به یک ضرورت تبدیل شد.
دیر خوابیدن یک تجمل واقعی بود.
از سهام پول درآوردم و مدتی در تجمل زندگی کردم.
بازار خودروهای لوکس به شدت تحت تاثیر رکود قرار گرفت.
آنها قصد دارند یک هتل مجلل در نایروبی بسازند.
این فروشگاه برندهای لوکسی مانند پرادا و شنل را به فروش می رساند.
او از تجملاتی مانند شامپاین و خاویار لذت می برد.
indulgence
زیاده خواهی
extravagance
اسراف
frill
زواید
درمان شود
amenity
تسهیلات، رفاه
راحتی
delight
لذت بسیار
enjoyment
لذت بردن
exorbitance
گزاف
اضافی
gratification
رضایت
hedonism
لذت گرایی
leisure
اوقات فراغت
لذت
سعادت
bliss
نادر بودن
rarity
splendourUK
splendourUK
splendorUS
splendorUS
جایزه
bonus
بی اعتدالی
immoderation
اصلاح
intemperance
غیر ضروری
refinement
خود ارضایی
superfluity
تندرستی
nonessential
افتخار بزرگیه
non-essential
زندگی بالا
self-indulgence
wellbeing
well-being
necessity
ضرورت
ضروری است
باید
پایه ای
essentiality
ضروری بودن
نیاز
اساسی
indispensability
لازم است
حیاتی
مورد نیاز
شرط اساسی
requisite
مورد ضروری
sine qua non
چیز ضروری
خواستن
indispensable item
پيش نياز
indispensable thing
خواسته
صلاحیت
امری ضروری
prerequisite
شرط
desideratum
تقاضا
qualification
پیش شرط
imperative
مشخصات
stipulation
معیار
وضعیت
precondition
بخش حیاتی
specification
باید داشته باشد
criterion
قطعه و قطعه
must-have