size

base info - اطلاعات اولیه

size - اندازه

noun - اسم

/saɪz/

UK :

/saɪz/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [size] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • population/sample/group/class size


    جمعیت/نمونه/گروه/اندازه طبقه

  • body/genome size


    اندازه بدن/ژنوم

  • She has almost doubled the size of her investments.


    او حجم سرمایه گذاری های خود را تقریبا دو برابر کرده است.


  • کاهش در اندازه جمعیت

  • an area the size of (= the same size as) Wales


    منطقه ای به اندازه (= هم اندازه) ولز


  • تراشه های کامپیوتری به اندازه یک دانه برنج


  • بحث در مورد افزایش اندازه ارتش

  • The company is reducing the size of its workforce.


    این شرکت در حال کاهش تعداد نیروی کار خود است.

  • the small/large size of the sample


    اندازه کوچک/بزرگ نمونه


  • اندازه متوسط ​​خانواده بریتانیایی

  • the relative size of each socio-economic group


    اندازه نسبی هر گروه اجتماعی-اقتصادی

  • He was about the same size as me.


    او تقریباً هم اندازه من بود.

  • Dogs come in all shapes and sizes.


    سگ ها در هر شکل و اندازه ای هستند.

  • The facilities are excellent for a town that size.


    امکانات برای شهری به این وسعت عالی است.

  • The kitchen is a good size (= not small).


    اندازه آشپزخانه خوب است (= کوچک نیست).

  • It's similar in size to a tomato.


    از نظر اندازه شبیه گوجه فرنگی است.

  • These insects range in size from 2 to 5cm.


    اندازه این حشرات بین 2 تا 5 سانتی متر است.

  • The firms vary greatly in size.


    اندازه شرکت ها بسیار متفاوت است.

  • Towns grew in size throughout Elizabeth I's reign.


    شهرها در طول سلطنت الیزابت اول بزرگتر شدند.

  • The typical clutch size is 3 eggs.


    اندازه معمولی کلاچ 3 تخم مرغ است.

  • a file size of approximately 1.38 megabytes


    حجم فایل تقریباً 1.38 مگابایت

  • Methods of assessment will depend on the size of the company.


    روش های ارزیابی به اندازه شرکت بستگی دارد.

  • You should have seen the size of their house!


    اندازه خانه شان را باید می دیدی!

  • We were shocked at the size of his debts.


    ما از حجم بدهی های او شوکه شدیم.

  • The sheer size of the potential market excites investors.


    بزرگی بازار بالقوه سرمایه گذاران را هیجان زده می کند.

  • They complained about the size of their gas bill.


    آنها از حجم قبض گاز خود شکایت کردند.

  • The jacket was the wrong size.


    اندازه کت اشتباه بود.

  • It's not my size.


    اندازه من نیست

  • They didn't have the jacket in my size.


    کاپشن به اندازه من نداشتند.

  • The hats are made in three sizes: small medium and large.


    کلاه ها در سه سایز کوچک، متوسط ​​و بزرگ ساخته می شوند.

  • Do you have these shoes in (a) size 5?


    آیا این کفش ها را در سایز (a) 5 دارید؟

synonyms - مترادف
  • dimensions


    ابعاد


  • مقیاس

  • measurements


    اندازه گیری ها


  • اندازه گیری


  • تناسب، قسمت

  • width


    عرض


  • وسعت

  • magnitude


    اندازه


  • اندازه گرفتن

  • breadth


    دامنه


  • جلد


  • محدوده


  • میزان


  • ظرفیت


  • نسبت ها

  • vastness


    فله

  • proportions


    طول

  • bulk


    بی نهایت

  • amplitude


    جرم

  • expanse


    بزرگی


  • عظمت

  • immensity


    عمق


  • بعد، ابعاد، اندازه

  • largeness


    حوزه

  • hugeness



  • greatness


  • bigness



  • enormity



antonyms - متضاد
  • insignificance


    بی اهمیت بودن

  • smallness


    کوچکی

  • tininess


    ریز بودن

  • unimportance


    بی اهمیتی

  • littleness


    کوچک بودن

  • diminutiveness


    ریزه کاری

  • minuteness


    تنبیه

  • puniness


    ظرافت

  • fineness


    بی حالی

  • lethargy


    بخش

  • triviality


    پست

  • slightness


    ناتوانی


  • عجز

  • meanness


    ضعف

  • powerlessness


    بی کفایتی

  • inability


  • weakness


  • incompetence


لغت پیشنهادی

relevant

لغت پیشنهادی

warrants

لغت پیشنهادی

adjure