boring
boring - حوصله سر بر
adjective - صفت
UK :
US :
منفذ
بی حوصلگی
خسته
به هیچ وجه جالب نیست
بسیار معمولی و بنابراین نسبتا خسته کننده است. مردم اغلب از این عبارت در انگلیسی روزمره استفاده می کنند، به جای اینکه مستقیماً بگویند که چیزی خسته کننده است
very ordinary and therefore rather boring. People often use this phrase in everyday English, instead of saying directly that something is boring
حوصله سر بر
boring
بسیار خسته کننده و برای مدت طولانی ادامه دارد
خسته کننده و همیشه یکسان
نسبتا خسته کننده است، زیرا با کارهایی که به طور منظم به عنوان بخشی از زندگی روزمره خود انجام می دهید مرتبط است
خسته کننده است زیرا هیچ چیز جدید یا جالبی هرگز اتفاق نمی افتد
یک موضوع، نوشته و غیره که خشک است خسته کننده است، زیرا بسیار جدی است و حاوی هیچ گونه طنزی نیست
a subject piece of writing etc that is dry is boring because it is very serious and does not contain any humour
جالب یا هیجان انگیز نیست
من حوصله توضیح برخی چیزها را به خود ندادهام، زیرا اگر داشتم، سیاهپوستان آن را کسلکننده میدانستند.
I haven't bothered to explain certain things because if I had, black people would have found it boring.
نسلهایی از دانشآموزان که تعجب میکردند چگونه موفق شد چنین موضوع جالبی را تا این حد خستهکننده کند، این کتاب با ترس خوانده شد.
It was read with awe by generations of students who wondered how he succeeded in making such an interesting topic so boring.
اکثر افرادی که برای اولین بار بازی بیسبال را می بینند فکر می کنند که این بازی بسیار کسل کننده است.
پدر و مادر پم خوب هستند، اما بسیار کسل کننده هستند.
فیلم خسته کننده بود.
او خیلی کسل کننده است - تنها چیزی که همیشه در مورد آن صحبت می کند فوتبال است.
هر چند کسل کننده و وحشتناک بود، او می توانست با آشنایی غم انگیز آن کنار بیاید.
او جارو کردن زمین را خیلی کسل کننده می دانست و خودش را در نقش ساخت تابلوهای کنترل الکتریکی مانور داد.
He found sweeping the floor too boring and manoeuvred himself into a role making electrical control panels.
آنها همچنین می توانند مشاغل مکانیکی خسته کننده و خسته کننده ایجاد کنند.
استاد آنقدر خسته کننده بود که به ندرت کسی سر کلاس حاضر می شد.
اینجا خیلی کسل کننده است ای کاش در لس آنجلس زندگی می کردیم.
من یک کار خسته کننده در یک اداره نمی خواهم!
کار بسیار خسته کننده ای، ما فقط آنجا نشستیم و هیچ کاری نکردیم.
یک سخنرانی طولانی خسته کننده در مورد برنامه ریزی اقتصادی
بسیاری از افرادی که کارهای خسته کننده یا تکراری انجام می دهند، عمداً مقدار مشخصی از استرس را وارد می کنند تا این روال هیجان انگیزتر شود.
Many people doing boring or repetitive jobs deliberately introduce a certain amount of stress to make the routine more exciting.
او واقعا یکی از کسل کننده ترین افرادی است که تا به حال ملاقات کرده ام.
خیابان ممکن است خسته کننده باشد، محله نه.
این یک شهر خسته کننده است - عصرها هیچ کاری برای انجام دادن وجود ندارد.
چه روش خسته کننده ای برای گذراندن یک شب!
او خیلی مرد خسته کننده ای است!
a boring job/book/evening
یک کار/کتاب/عصر خسته کننده
فیلم به طرز وحشتناکی کسل کننده و فوق العاده خسته کننده بود.
The music eventually gets boring to listen to.
موسیقی در نهایت گوش دادن به آن خسته کننده می شود.
او کارش را بسیار کسل کننده می دانست.
زندگی در یک شهر کوچک می تواند کسل کننده باشد.
این سفر خیلی زود خسته کننده شد.
سبز بسیار بهتر از سفید قدیمی خسته کننده است.
او کارش را کسل کننده می دانست.
آن فیلم کسل کننده بود.
بازی برای تماشاگران خسته کننده بود.
سعی کنید رژیم را خسته کننده نکنید.
نامه های او واقعاً خسته کننده است.
زندگی شما باید فوق العاده خسته کننده باشد.
کار واقعا خسته کننده به نظر می رسد.
او اپرا را خسته کننده می داند.
She finds opera boring.
خسته کننده است که در هواپیما بنشینی و چیزی برای خواندن نداشته باشی.
یک سخنرانی خسته کننده
a boring lecture
فیلم آنقدر خسته کننده بود که خوابم برد.
ماشین سواری واقعا کسل کننده بود.
dreary
دلگیر
dull
کدر
uninteresting
غیر جالب
drab
خشک
lacklusterUS
بی درخشش ایالات متحده
lifeless
بی جان
uninspiring
بی انگیزه
banal
پیش پا افتاده
humdrum
زمزمه
lacklustreUK
ضعیف بریتانیا
uneventful
بی حادثه
unexciting
غیر هیجان انگیز
unremarkable
غیر قابل توجه
vapid
پوچ
bland
ملایم
characterless
بی شخصیت
تخت
insipid
بی مزه
platitudinous
دلخراش
prosaic
منثور
stodgy
خشن
stuffy
گرفتگی
tame
رام کردن
trite
باتلاق استاندارد
bog-standard
برومیدیک
bromidic
بی رنگ آمریکا
colorlessUS
بی رنگ انگلستان
colourlessUK
مرده
بی خاصیت
featureless
جالب هست
fascinating
شگفت انگیز
intriguing
جذاب
appealing
پر حادثه
eventful
چشمگیر
موثر بر
affecting
سرگرم کننده
alluring
متقاعد کننده
amusing
مسحور کننده
compelling
استثنایی
enchanting
مست کننده
exceptional
نشاط آور انگلستان
intoxicating
نیروبخش ایالات متحده
envigoratingUK
پر جنب و جوش
invigoratingUS
فریبنده
vibrant
جادوگر
beguiling
کاریزماتیک
bewitching
لذت بخش
charismatic
زنده کننده
charming
خواب آور
delightful
هیپنوتیزم انگلستان
enlivening
هیپنوتیزم ایالات متحده
enticing
الهام بخش
entrancing
دعوت کردن
hypnotic
جادویی
hypnotisingUK
در حال حرکت
hypnotizingUS
inspiring
inviting
magical
moving