dip

base info - اطلاعات اولیه

dip - شیب

verb - فعل

/dɪp/

UK :

/dɪp/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dip] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He dipped the brush into the paint.


    قلم مو را در رنگ فرو برد.


  • دست خود را در آن فرو ببرید تا ببینید آب چقدر داغ است.

  • The fruit had been dipped in chocolate.


    میوه در شکلات فرو رفته بود.

  • The sun dipped below the horizon.


    خورشید در زیر افق فرو رفت.

  • Sales for this quarter have dipped from 38.7 million to 33 million.


    فروش این سه ماهه از 38.7 میلیون به 33 میلیون کاهش یافته است.

  • The road dipped suddenly as we approached the town.


    با نزدیک شدن به شهر، جاده ناگهان فرو رفت.

  • The plane dipped its wings.


    هواپیما بال هایش را فرو برد.

  • She was forced to dip into her own pocket to pay for the repairs.


    او مجبور شد برای پرداخت هزینه تعمیرات، در جیب خود فرو برود.

  • We decided to dip a toe in the computer games market.


    تصمیم گرفتیم انگشت پا را وارد بازار بازی های رایانه ای کنیم.

  • He dipped his finger in the water


    انگشتش را در آب فرو برد

  • Quickly dip the tomatoes in boiling water.


    گوجه فرنگی ها را به سرعت در آب جوش فرو کنید.

  • She dipped the brush lightly in the varnish.


    برس را به آرامی در لاک فرو کرد.

  • He dipped his head as he went through the doorway.


    وقتی از در می گذشت سرش را پایین انداخت.

  • His head dipped towards her.


    سرش به سمت او فرو رفت.

  • Support dipped sharply to 51 per cent.


    حمایت به شدت کاهش یافت و به 51 درصد رسید.

  • The road dipped steeply down into the town.


    جاده به شدت به سمت پایین شهر فرو رفت.

  • The sun was slowly dipping out of sight.


    خورشید کم کم از دید دور می شد.

  • hills which dip gently to the east


    تپه هایی که به آرامی به سمت شرق فرو می روند

  • when unemployment dips below a certain point


    زمانی که بیکاری به زیر یک نقطه معین می رسد

  • Dip the fish in the batter, then drop it into the hot oil.


    ماهی را در خمیر آغشته کنید، سپس آن را در روغن داغ بریزید.

  • She dipped her toe into the pool to see how cold it was.


    انگشت پایش را در استخر فرو کرد تا ببیند چقدر سرد است.

  • As you turn the corner the road dips suddenly.


    با پیچیدن به گوشه، جاده به طور ناگهانی فرو می رود.

  • House prices dipped in the first three months of the year.


    کاهش قیمت مسکن در سه ماهه اول سال

  • You'll dazzle oncoming drivers if you don't dip your headlights.


    اگر چراغ های جلوی خود را پایین نیاورید، رانندگان روبرو را خیره خواهید کرد.

  • a dip in the sea/pool


    شیرجه زدن در دریا/استخر

  • a silver dip


    یک شیب نقره ای

  • sheep dip


    غوطه ور شدن گوسفند

  • a dip in the road


    یک شیب در جاده


  • کاهش ناگهانی دما

  • We begin our dip into local history by examining the town's origins.


    ما با بررسی منشأ این شهر، سیر خود را به تاریخ محلی آغاز می کنیم.

  • He dipped his doughnut in the coffee.


    دوناتش را در قهوه فرو کرد.

synonyms - مترادف
  • immerse


    غوطه ور کردن

  • douse


    خفه کردن

  • dunk


    غوطه ور شدن

  • plunge


    غوطه

  • souse


    سوسه

  • submerge


    حمام کردن

  • bathe


    خیس خوردن

  • soak


    دوز

  • dowse


    خیس کردن

  • drench


    پایین تر


  • فرو رفتن


  • آبکشی کنید

  • rinse


    سوپ

  • sop


    شیب تند

  • steep


    اردک

  • submerse


    اشباع کردن

  • duck


    baptiseUK

  • saturate


    تعمید ایالات متحده

  • baptiseUK


    آبیاری

  • baptizeUS


    لاو

  • irrigate


    مرطوب کردن

  • lave


    گام صدا

  • moisten


    شیب


  • تنبلی

  • slop


    پاشیدن

  • slosh


    شستشو

  • splash


    اب


  • مرطوب


  • غرق شدن

  • wet


  • drown


antonyms - متضاد
  • dehydrate


    کم آب کردن

  • dry


    خشک


  • کثیف


  • افزایش دادن


  • بالا آمدن


  • چشم پوشی


  • خاک


  • خشک کردن

  • disinvolve


    درگیر کردن

  • ascend


    صعود کردن

  • retrieve


    بازیابی

  • neglect


    بی توجهی

لغت پیشنهادی

fruits

لغت پیشنهادی

swathe

لغت پیشنهادی

about-face