honest

base info - اطلاعات اولیه

honest - صادقانه

adjective - صفت

/ˈɑːnɪst/

UK :

/ˈɒnɪst/

US :

family - خانواده
honesty
صداقت
dishonesty
بی صداقتی
dishonest
متقلب
honestly
صادقانه
dishonestly
ناصادقانه
google image
نتیجه جستجوی لغت [honest] در گوگل
description - توضیح
  • someone who is honest always tells the truth and does not cheat or steal


    کسی که صادق است همیشه حقیقت را می گوید و تقلب نمی کند و دزدی نمی کند

  • not hiding the truth or the facts about something


    پنهان نکردن حقیقت یا حقایق در مورد چیزی

  • honest work is done using your own efforts and without cheating


    کار صادقانه با تلاش خودتان و بدون تقلب انجام می شود

  • honest people are not famous or special but behave in a good socially acceptable way


    افراد صادق معروف یا خاص نیستند، اما رفتار خوب و قابل قبول اجتماعی دارند

  • always saying what is true and not cheating, stealing etc


    همیشه آنچه را که حقیقت دارد می گویند، و نه تقلب، دزدی و غیره

  • known to be honest and good in your business or workused about people companies, or organizations


    شناخته شده است که در کسب و کار یا کار خود صادق و خوب است - در مورد افراد، شرکت ها یا سازمان ها استفاده می شود

  • honest and legalused about the way something is done, organized etc


    صادقانه و قانونی - در مورد نحوه انجام کاری، سازماندهی و غیره استفاده می شود

  • always behaving in an honest way


    همیشه صادقانه رفتار کنید

  • saying what you really think and not hiding the truth or the facts


    آنچه را که واقعاً فکر می کنید بگویید و حقیقت یا حقایق را پنهان نکنید


  • صادقانه و آنچه را که واقعاً فکر می کنید بگویید


  • مایل به صحبت در مورد آنچه فکر می‌کنید، احساس می‌کنید و غیره به روشی صادقانه، به جای تلاش برای پنهان کردن آن‌ها


  • صحبت صادقانه و مستقیم در مورد چیزی، به خصوص چیزی که برای مردم بحث کردن در مورد آن مشکل است


  • دقیقاً آنچه را که فکر می کنید به روشی شفاف و صادقانه بگویید، حتی زمانی که ممکن است مردم را آزار دهد یا ناراحت کند


  • صحبت کردن کاملا صادقانه، حتی اگر باعث ناراحتی مردم شود، زمانی که بهتر است مراقب باشید یا مودب باشید


  • صحبت کردن و رفتار صادقانه، حتی زمانی که انجام این کار دشوار است، به گونه ای که مردم به آن احترام بگذارند

  • expressing your opinions publicly in a very direct way which may offend or annoy some people


    بیان نظرات خود به صورت علنی و به روشی بسیار مستقیم که ممکن است باعث رنجش یا آزار برخی افراد شود


  • دقیقاً همان چیزی را که فکر می کنید بگویید، بدون اینکه از اینکه دیگران چه فکری می کنند بترسید

  • honest about the facts, or about your opinions and feelings, even if other people disapprove of them


    در مورد حقایق، یا در مورد نظرات و احساسات خود صادق باشید، حتی اگر دیگران آنها را تأیید نکنند


  • سعی میکردی کسی تو را باور کند

  • telling the truth or able to be trusted and not likely to steal cheat, or lie


    گفتن حقیقت یا قابل اعتماد بودن و احتمال دزدی، تقلب یا دروغ نیست

  • (of a person) truthful or able to be trusted; not likely to steal cheat, or lie or (of actions, speech or appearance) showing these qualities


    (از شخص) راستگو یا قابل اعتماد; به احتمال زیاد دزدی، تقلب، دروغ گفتن یا (از اعمال، گفتار یا ظاهر) نشان دادن این ویژگی ها وجود ندارد.

  • She horrifies me to be honest.


    صادقانه بگویم او مرا وحشت زده می کند.

  • As the job involves handling large amounts of money it's essential that our workers are honest.


    از آنجایی که کار مستلزم رسیدگی به مقدار زیادی پول است، ضروری است که کارگران ما صادق باشند.

  • You can always rely on Stewart to be honest.


    برای صادق بودن همیشه می توانید به استوارت تکیه کنید.

  • I don't think she's being completely honest about what she knows.


    من فکر نمی کنم او در مورد آنچه می داند کاملاً صادق باشد.

  • He is being honest and honesty is such a rare quality in a performer that the audience are stunned.


    او صادق است و صداقت در یک مجری آنچنان ویژگی کمیاب است که تماشاگران مات و مبهوت می شوند.

  • Tell me where you were - and I want an honest answer.


    به من بگو کجا بودی - و من یک پاسخ صادقانه می خواهم.


  • این احتمالا تنها ذره صادقانه سیاست باقی مانده است.

  • a fair and honest businessman


    یک تاجر منصف و صادق

  • They also need to be embarrassed and confronted by their honest countrymen.


    آنها همچنین باید توسط هموطنان صادق خود خجالت زده و با آنها روبرو شوند.

  • They were good honest hard-working people.


    آنها مردمانی خوب، صادق و سخت کوش بودند.

example - مثال
  • an honest man/woman


    یک مرد / زن صادق

  • They were honest hard-working people trying to farm on their own two feet.


    آنها مردمی صادق و سخت کوش بودند و سعی می کردند روی پای خود کشاورزی کنند.


  • آیا در مورد احساسات خود کاملاً صادق هستید؟


  • ممنون که اینقدر با من صادق بودی

  • Give me your honest opinion.


    نظر صادقانه خود را به من بگویید.

  • He gave an honest answer to a difficult question.


    او به یک سوال دشوار پاسخ صادقانه داد.

  • We need to have more open and honest discussions about mental health.


    ما باید بحث های بازتر و صادقانه تری در مورد سلامت روان داشته باشیم.

  • The meeting was described as ‘a frank and honest exchange of views’.


    این نشست به عنوان «تبادل نظر صادقانه و صادقانه» توصیف شد.

  • To be honest (= what I really think is), it was one of the worst books I've ever read.


    صادقانه بگویم (= آنچه من واقعاً فکر می کنم) یکی از بدترین کتاب هایی بود که تا به حال خوانده ام.

  • I'll be honest I really don't agree with what she did.


    راستش را بخواهید، من واقعاً با کاری که او انجام داد موافق نیستم.

  • Let's be honest she's only interested in Mike because of his money.


    بیایید صادق باشیم، او فقط به خاطر پول مایک به او علاقه مند است.

  • The film has won accolades for being both brutally honest and very funny.


    این فیلم به دلیل بی رحمی صادقانه و بسیار خنده دار بودن تحسین برانگیز شده است.

  • If I am perfectly honest I wasn't expecting much from this album.


    اگر کاملاً صادق باشم، انتظار زیادی از این آلبوم نداشتم.

  • I just want the honest truth.


    من فقط حقیقت صادقانه را می خواهم.

  • She's got an honest face.


    او چهره صادقی دارد.

  • She seems honest enough.


    او به اندازه کافی صادق به نظر می رسد.

  • He made an honest mistake and deserves a second chance.


    او یک اشتباه صادقانه مرتکب شد و مستحق یک فرصت دوباره است.

  • He hasn't done an honest day's work in his life.


    او در زندگی خود یک روز کار صادقانه انجام نداده است.

  • It's quite a struggle to make an honest living.


    برای گذران زندگی صادقانه بسیار سخت است.

  • She claimed she was just trying to earn an honest penny.


    او ادعا کرد که فقط سعی می کند یک پنی صادقانه به دست آورد.

  • I didn't mean it honest!


    منظورم این نبود، صادقانه!

  • Honest to God, Mary, I'm not joking.


    راستش به خدا مریم شوخی نمی کنم.

  • To be frank with you I think your son has little chance of passing the exam.


    صادقانه بگویم، فکر می کنم پسر شما شانس کمی برای قبولی در امتحان دارد.

  • You’ll have to get used to his direct manner.


    شما باید به رفتار مستقیم او عادت کنید.

  • He was quite open about his reasons for leaving.


    او در مورد دلایل خود برای رفتن کاملاً باز بود.

  • She was outspoken in her criticism of the plan.


    او در انتقاد از این طرح صریح بود.

  • I don’t think you’re being straight with me.


    فکر نمی کنم با من روراست باشید.

  • She has a reputation for blunt speaking.


    او به صراحت سخن گفتن شهرت دارد.

  • a(n) honest/​frank admission of guilt


    الف (ن) اعتراف صادقانه/صادقانه به گناه

  • I’m a very open person.


    من یک فرد بسیار باز هستم.

  • To be perfectly honest this was the worst film I've ever seen.


    صادقانه بگویم، این بدترین فیلمی بود که تا به حال دیدم.

synonyms - مترادف
  • truthful


    راستگو

  • forthright


    صریح


  • باز کن

  • sincere


    مخلص - بی ریا - صمیمانه


  • درست است، واقعی

  • believable


    قابل باور

  • factual


    واقعی

  • plain-speaking


    ساده صحبت کردن

  • plain-spoken


    ساده گفتار

  • genuine


    اصل

  • earnest


    جدی

  • heartfelt


    از صمیم قلب

  • wholehearted


    بدون جعل

  • unfeigned


    بی تاثیر


  • بی ادعا

  • unaffected


    پرشور

  • unpretended


    بی تکلف

  • fervent


    باحسن نیت

  • unpretentious


    پر دل

  • candid


    دینکم

  • frank


    عمیق

  • bona fide


    از جلو

  • full-hearted


    صمیمی

  • dinkum


    بی هنر

  • profound


    دلچسب

  • ardent


  • upfront


  • cordial


  • artless



  • hearty


antonyms - متضاد
  • dishonest


    متقلب

  • untruthful


    نادرست

  • insincere


    غیر صادقانه

  • deceitful


    فریبنده

  • deceptive


    جعل شده

  • disingenuous


    ساختگی

  • feigned


    جعلی

  • contrived


    پرمدعا

  • fake


    phonyUS

  • pretentious


    متأثر، تحت تأثیر، دچار، مبتلا


  • phoneyUK

  • phonyUS


    متلاشی کردن

  • affected


    هنرمندانه

  • phoneyUK


    شبیه سازی

  • dissembling


    فریبکار

  • artful


    ساخته

  • dissimulating


    مجبور شد

  • guileful


    غیر طبیعی

  • spurious


    با فرض اینکه

  • manufactured


    غیر مستقیم

  • artificial


    مکانیکی

  • forced


    laboredUS

  • unnatural


    هوکی

  • assuming


    پوشیدن

  • indirect


    غیر خودجوش

  • mechanical


    در انگلستان کار کرد

  • laboredUS


  • hokey


  • put-on


  • unspontaneous


  • labouredUK


لغت پیشنهادی

comport

لغت پیشنهادی

subsequently

لغت پیشنهادی

greet