thought
thought - فکر
noun - اسم
UK :
US :
متفکر بودن
بی فکری
متفکر
بی فکر
متفکرانه
---
فعل ماضی و ماضی فکر1
چیزی که به آن فکر می کنید، به خاطر می آورید یا متوجه می شوید
بررسی دقیق و جدی
عمل یا فرآیند تفکر
احساس نگرانی یا اهمیت دادن به چیزی
قصد یا امید به انجام کاری
طرز تفکری که مختص یک گروه خاص، دوره ای از تاریخ و غیره است
ماضی ساده و ماضی از فکر
the act of thinking about or considering something an idea or opinion or a set of ideas about a particular subject
عمل تفکر یا در نظر گرفتن چیزی، یک ایده یا نظر، یا مجموعه ای از ایده ها در مورد یک موضوع خاص
ماضی ساده و ماضی فکر
the act of thinking about something to form ideas and opinions, or an idea or opinion produced by thinking
عمل تفکر در مورد چیزی برای شکل دادن به ایده ها و عقاید، یا ایده یا عقیده ای که توسط تفکر ایجاد می شود
دیگر طاقت فکر انتظار را نداشتم.
فکر کردن به آن حالم را بد می کند.
من از فکر اینکه تنها به خانه راه می روید خوشم نمی آید.
او تحت تأثیر این فکر ناگهانی قرار گرفت که ممکن است قبلاً آنجا را ترک کرده باشد.
با تشکر از شما برای به اشتراک گذاشتن نظرات خود در مورد این موضوع.
من مایلم نظرات شما را در مورد این موضوع بشنوم.
او افکار خود را در مورد آینده فناوری به اشتراک گذاشت.
از فکر رفتن به دندانپزشکی لرزید.
او اغلب افکار خود را در توییتر بیان می کند.
من فقط یک فکر (= یک ایده) داشتم.
آیا مارک می تواند کمک کند؟ این فقط یک فکر است.
«چرا کلید دیگر را امتحان نمیکنی؟» «این یک فکر است!»
همون موقع یه فکر نگران کننده به ذهنم رسید.
ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد - او حتی نام او را هم نمی دانست.
باید اعتراف کنم این فکر به ذهنم هم خطور کرد.
افکار منفی می توانند از علائم افسردگی باشند.
این زمانی از سال است که فکر ما به تعطیلات تابستانی می رود.
تو همیشه در افکار من هستی
من با دقت به موضوع فکر کردم
ما باید کمی فکر کنیم که چگونه این مشکل را حل کنیم.
فکر کافی برای این مقاله نشده است.
آنها عجولانه و بدون فکر عمل کرده بودند.
A good teacher encourages independence of thought.
یک معلم خوب استقلال فکر را تشویق می کند.
She was lost in thought (= concentrating so much on her thoughts that she was not aware of her surroundings).
او در فکر فرو رفته بود (= آنقدر بر افکار خود تمرکز می کرد که از اطراف خود آگاه نبود).
برای کسانی که در این زمستان غذای کافی ندارند فکر کنید.
Don't give it another thought (= to tell somebody not to worry after they have said they are sorry).
دیگر به آن فکر نکنید (= به کسی بگویید که بعد از اینکه گفت متاسف است نگران نباشد).
It's the thought that counts (= used to say that somebody has been very kind even if they have only done or given something small or unimportant).
این فکر است که مهم است (= میگفتند که شخصی بسیار مهربان بوده است، حتی اگر فقط کاری کوچک یا بیاهمیت انجام داده یا داده باشد).
او تمام فکرش را برای تغییر شغلش رها کرده بود.
او بدون فکر منفعت شخصی عمل کرد.
feminist thought
اندیشه فمینیستی
من خوبم - فقط یک دقیقه نیاز دارم تا خودم را جمع و جور کنم.
توجه
deliberation
مشورت
بازتاب
تفکر
معاینه
contemplation
پیش اندیشی
علاقه
forethought
اطلاع
مرور
فكر كردن
زمان
در حال تعمق
نشخوار فکری
heed
بررسی موشکافانه
pondering
حساب
rumination
نصیحت
scrutiny
کار فکری
ذهن
advisement
agonisingUK
عذاب آور ایالات متحده
brainwork
تردید
پیش فکری
agonisingUK
خودبینی
agonizingUS
هدف - شی
hesitation
مطالعه
premeditation
مناظره
navel-gazing
فکر کردن
cogitation
indifference
بی تفاوتی
apathy
بی علاقگی
disinterest
بی توجهی
disregard
بی عاطفه
callousness
کناره گیری
detachment
بی اعتنایی
disinterestedness
بی طرفی
inattention
بی احتیاطی
nonchalance
بی علاقه
dispassion
شیفت کوتاه
heedlessness
بی فکری
insouciance
در نظر گرفتن
unconcern
غفلت
uninterest
سهل انگاری - بی دقتی
unmindfulness
تحقیر
short shrift
تنبلی
neglect
بی حالی
thoughtlessness
نظارت
inconsideration
عدم مراقبت
negligence
اخم
carelessness
بی عاطفه بودن
neglectfulness
کنجکاوی
disdain
laziness
lethargy
oversight
torpor
dispassionateness
incuriousness
incuriosity