tactic

base info - اطلاعات اولیه

tactic - تاکتیک

noun - اسم

/ˈtæktɪk/

UK :

/ˈtæktɪk/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [tactic] در گوگل
description - توضیح

  • روشی که برای رسیدن به چیزی از آن استفاده می کنید

  • a planned way of doing something


    یک روش برنامه ریزی شده برای انجام کاری


  • سازماندهی و استفاده از سربازان و تجهیزات در جنگ


  • یک اقدام خاص که برای به دست آوردن یک نتیجه خاص است


  • تاکتیک علم برنامه ریزی آرایش و استفاده از نیروها و تجهیزات نظامی در جنگ است.

  • a planned method for achieving a particular result


    یک روش برنامه ریزی شده برای دستیابی به یک نتیجه خاص

  • Giving out criticism rather than praise is a tactic that rarely works in the workplace.


    انتقاد به جای تحسین تاکتیکی است که به ندرت در محل کار جواب می دهد.

  • He's threatening to sue us? That's a tactic he's used before.


    او ما را تهدید به شکایت می کند؟ این تاکتیکی است که او قبلاً از آن استفاده کرده بود.


  • شاید مجبور شویم از تاکتیک های تهاجمی تری برای خلاص شدن از شر او استفاده کنیم.

  • The question was just a delaying tactic to stop her leaving the room.


    سوال فقط یک تاکتیک تاخیری برای جلوگیری از خروج او از اتاق بود.

  • One tactic is simply to shield the device by enclosing it in a metal or plastic box of low impedance.


    یک تاکتیک صرفاً محافظت از دستگاه، با قرار دادن آن در یک جعبه فلزی یا پلاستیکی با امپدانس کم است.

  • One tactic she has used is to decide matters outside the formal Cabinet either in committees or in informal groups.


    یکی از تاکتیک‌هایی که او استفاده کرده است، تصمیم‌گیری درباره مسائل خارج از کابینه رسمی، چه در کمیته‌ها یا در گروه‌های غیررسمی است.

  • Some Wall Street firms have expressed outrage at punitive awards, and many investors have complained of brokers' stalling tactics.


    برخی از شرکت های وال استریت نسبت به جوایز تنبیهی ابراز خشم کرده اند و بسیاری از سرمایه گذاران از تاکتیک های توقف کارگزاران شکایت کرده اند.

  • She had always failed in the tactics of small talk.


    او همیشه در تاکتیک های صحبت کوتاه شکست خورده بود.

  • The men, as one might imagine were not so happy with the tactic.


    مردان، همانطور که می توان تصور کرد، از این تاکتیک چندان راضی نبودند.

  • Alas, many companies are already wise to this tactic.


    افسوس، بسیاری از شرکت ها در حال حاضر عاقلانه به این تاکتیک.

example - مثال
  • They tried all kinds of tactics to get us to go.


    آنها همه نوع تاکتیکی را امتحان کردند تا ما را به حرکت وادار کنند.

  • This was just the latest in a series of delaying tactics.


    این تازه‌ترین مورد از یک سری تاکتیک‌های تاخیری بود.

  • The manager discussed tactics with his team.


    سرمربی با تیمش درباره تاکتیک ها صحبت کرد.

  • Confrontation is not always the best tactic.


    رویارویی همیشه بهترین تاکتیک نیست.

  • It's time to try a change of tactic.


    وقت آن است که تغییر تاکتیک را امتحان کنید.

  • They used strong-arm (= aggressive or violent) tactics.


    آنها از تاکتیک های بازوی قوی (= تهاجمی یا خشونت آمیز) استفاده می کردند.

  • Longer races demand different tactics.


    مسابقات طولانی تر، تاکتیک های متفاوتی را می طلبد.

  • Teachers learn tactics for dealing with aggressive children.


    معلمان تاکتیک های برخورد با کودکان پرخاشگر را یاد می گیرند.

  • I refuse to stoop to such bullying tactics.


    من از تسلیم شدن به چنین تاکتیک های قلدری امتناع می کنم.

  • She decided on a stalling tactic.


    او تصمیم گرفت که یک تاکتیک متوقف کند.

  • Some players see injuring their opponent as a legitimate tactic.


    برخی از بازیکنان آسیب زدن به حریف خود را یک تاکتیک قانونی می دانند.

  • The coach was criticized for his negative tactics.


    این مربی به خاطر تاکتیک های منفی اش مورد انتقاد قرار گرفت.

  • They were desperate enough to try shock tactics.


    آنها به اندازه کافی ناامید بودند که تاکتیک های شوک را امتحان کنند.

  • They would do well to switch tactics.


    آنها بهتر است تاکتیک را تغییر دهند.

  • We use a variety of tactics to make learning fun.


    ما از انواع تاکتیک ها برای لذت بردن از یادگیری استفاده می کنیم.

  • the temptation to use underhand tactics


    وسوسه استفاده از تاکتیک های پنهان

  • Offering goods cheaper than cost price is obviously a short-term marketing tactic.


    ارائه کالاهای ارزانتر از قیمت تمام شده بدیهی است که یک تاکتیک کوتاه مدت بازاریابی است.

  • The bully-boy tactics of a small minority will not be tolerated.


    تاکتیک های پسر قلدری یک اقلیت کوچک قابل تحمل نخواهد بود.

  • There are serious concerns about the brutal tactics employed by the authorities.


    نگرانی های جدی در مورد تاکتیک های وحشیانه به کار گرفته شده توسط مقامات وجود دارد.

  • These bomb attacks represent a change of tactics by the terrorists.


    این حملات بمب گذاری نشان دهنده تغییر تاکتیک توسط تروریست ها است.

  • Oliver’s clumsy tactics doomed the plan from the start.


    تاکتیک های ناشیانه الیور از همان ابتدا این طرح را محکوم کرد.

  • I think we'll have to change our marketing tactics.


    من فکر می کنم ما باید تاکتیک های بازاریابی خود را تغییر دهیم.

  • The tactics used by the salesman made her uncomfortable.


    تاکتیک های استفاده شده توسط فروشنده باعث ناراحتی او شد.

  • The complaints are no more than a delaying tactic.


    شکایات چیزی بیش از یک تاکتیک تاخیری نیست.

synonyms - مترادف

  • طرح


  • تدبیر

  • stratagem


    روش


  • ترفند

  • ploy


    فوت و فن


  • استراتژی


  • مانور انگلستان

  • manoeuvreUK


    نیرنگ

  • ruse


    دستگاه


  • ماشینکاری

  • machination


    مسیر

  • way


    مانور ایالات متحده

  • maneuverUS


    تصنع

  • contrivance


    رویکرد

  • artifice


    طفره رفتن


  • به معنای

  • dodge


    مصلحت

  • means


    programmeUK

  • expedient


    حرکت

  • programmeUK


    programUS


  • گامبیت

  • programUS


    دوره

  • gambit


    خط مشی


  • زیر پا گذاشتن


  • چسب


  • بازی

  • subterfuge


    تغییر مکان

  • tack


    ترتیب




antonyms - متضاد
  • candourUK


    candourUK

  • candorUS


    صادقانه آمریکا

  • frankness


    رک گویی

  • honesty


    صداقت

  • honorUS


    افتخار ایالات متحده

  • honourUK


    HonourUK

  • inability


    عجز

  • incapacity


    ناتوانی

  • innocence


    بی گناهی

  • openness


    باز بودن


  • واقعیت

  • simplicity


    سادگی

  • truthfulness


    رکود

  • stagnation


    حقیقت


  • عدم فعالیت

  • inactivity


    انصاف

  • fairness


    خلوص

  • sincerity


    جهل

  • ignorance


لغت پیشنهادی

broody

لغت پیشنهادی

slivers

لغت پیشنهادی

dishonesty