discharges

base info - اطلاعات اولیه

discharges - ترشحات

N/A - N/A

dɪsˈtʃɑːrdʒ

UK :

dɪsˈtʃɑːdʒ

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discharges] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Patients were discharged from the hospital because the beds were needed by other people.


    بیماران از بیمارستان مرخص شدند زیرا تخت ها مورد نیاز افراد دیگر بود.

  • More than half of all prisoners discharged are reconvicted within two years.


    بیش از نیمی از تمام زندانیان مرخص شده ظرف دو سال مجدداً محکوم می شوند.

  • A peace protester was conditionally discharged for twelve months (= allowed to go free only if they do not commit a crime again for this period of time).


    یک معترض صلح به مدت دوازده ماه به طور مشروط مرخص شد (= فقط در صورتی که برای این مدت مرتکب جرمی مجدد نشود، اجازه آزاد شدن داشت).

  • Large amounts of dangerous waste are discharged daily by the factory.


    روزانه مقادیر زیادی زباله خطرناک توسط کارخانه تخلیه می شود.

  • The oil that discharged into the sea seriously harmed a lot of birds and animals.


    نفتی که به دریا ریخته شد به بسیاری از پرندگان و حیوانات آسیب جدی وارد کرد.

  • The city must discharge its legal duty to house the homeless.


    شهر باید وظیفه قانونی خود را برای اسکان بی خانمان ها انجام دهد.

  • She filed for bankruptcy in 2010 and discharged her debts the following year.


    او در سال 2010 اعلام ورشکستگی کرد و سال بعد از بدهی های خود پرداخت.

  • The police stated that some 50 rounds had been discharged.


    پلیس اعلام کرد که حدود 50 گلوله تخلیه شده است.

  • He returned home following his discharge from the Army.


    او پس از خروج از ارتش به خانه بازگشت.

  • The judge gave him a one-year conditional discharge.


    قاضی به او یک سال مرخصی مشروط داد.

  • Thousands of fish were killed as a result of a discharge of poisonous chemicals from a nearby factory.


    هزاران ماهی در نتیجه تخلیه مواد شیمیایی سمی از یک کارخانه مجاور کشته شدند.

  • a vaginal discharge


    ترشحات واژن

  • the discharge of his duties


    انجام وظایف خود

  • Allen was discharged from the hospital yesterday.


    آلن دیروز از بیمارستان مرخص شد.

  • The soapy water from the washing machine will discharge directly into the waste line.


    آب صابون از ماشین لباسشویی مستقیماً به خط زباله تخلیه می شود.

  • A gun accidentally discharged.


    یک اسلحه به طور تصادفی تخلیه شد.

  • He continued to discharge his duties as administrator of the fund.


    او به عنوان مدیر صندوق به انجام وظایف خود ادامه داد.

  • McCarthy held the rank of captain at the time of his discharge from the army.


    مک کارتی در زمان مرخصی از ارتش دارای درجه کاپیتان بود.

  • an oily discharge


    یک ترشح روغنی

  • The judge discharged the jury and ordered a retrial.


    قاضی هیئت منصفه را برکنار کرد و دستور دادرسی مجدد را صادر کرد.

  • He was honourably discharged from the Army three years ago.


    سه سال پیش به افتخار از ارتش مرخص شد.

  • Several of the directors were later discharged for mismanaging shareholder funds.


    چند تن از مدیران بعداً به دلیل سوء مدیریت وجوه سهامداران برکنار شدند.

  • First-time bankrupts are typically discharged automatically after 12 months.


    ورشکستگانی که برای اولین بار ورشکسته می شوند، معمولاً پس از 12 ماه به طور خودکار از خدمت خارج می شوند.

  • Bankruptcy laws generally won't let people discharge their student loan debt.


    قوانین ورشکستگی عموماً به مردم اجازه نمی دهد بدهی وام دانشجویی خود را پرداخت کنند.

  • The company continues to discharge its loan repayment obligations in time.


    این شرکت به انجام به موقع تعهدات بازپرداخت وام خود ادامه می دهد.

  • discharge a duty/responsibility/obligation


    انجام یک وظیفه / مسئولیت / تعهد

  • Companies must be issued a permit from the EPA before they are allowed to discharge.


    قبل از اینکه شرکت ها اجازه ترخیص بدهند، باید مجوزی از EPA صادر شود.

  • The mine has a federal permit to discharge mine wastewater into the river.


    این معدن دارای مجوز فدرال برای تخلیه فاضلاب معدن به رودخانه است.

  • It took a whole day to discharge the ship.


    یک روز تمام طول کشید تا کشتی تخلیه شود.

  • Bankrupts must undergo credit counselling before receiving a discharge of their debts.


    ورشکستگان باید قبل از پرداخت بدهی خود تحت مشاوره اعتباری قرار گیرند.

  • loan discharges and cancellations


    تخلیه و ابطال وام

synonyms - مترادف
  • releases


    منتشر شده

  • liberations


    آزادی ها

  • acquittals


    تبرئه ها

  • clearances


    مجوزها

  • emancipations


    رهایی

  • exonerations


    عفو

  • pardons


    بخشودگی

  • absolutions


    پاکسازی

  • amnesties


    تحویل ها

  • clearings


    ساکت ها

  • deliveries


    ترک ها

  • quietuses


    مهلت می دهد

  • quittances


    دستکاری ها

  • reprieves


    حواله ها

  • exculpations


    آزادی مشروط

  • manumissions


    مشروط

  • remittances


    اجازه دادن

  • paroles


  • probations


  • let-offs


antonyms - متضاد
  • imprisonments


    زندان ها

  • incarcerations


    زندانی ها

  • confinements


    حبس ها

  • captivities


    اسارت ها

  • detentions


    بازداشت ها

  • convictions


    اعتقادات

  • custodies


    حضانت

  • internments


    زندانیان

  • immurements


    نارسایی ها

  • durances


    دوام ها

  • detainments


    ایموراسیون ها

  • immurations


    زندان

  • jaildom


    بازداشت

  • remand


    محدودیت ها

  • restraints


    جمله ها

  • sentences


    thraldoms

  • thraldoms


    ترالدوم ها

  • thralldoms


لغت پیشنهادی

coco

لغت پیشنهادی

assessing

لغت پیشنهادی

dawning