depend

base info - اطلاعات اولیه

depend - بستگی دارد

verb - فعل

/dɪˈpend/

UK :

/dɪˈpend/

US :

family - خانواده
dependant
وابسته
dependence
وابستگی
independence
استقلال
dependency
قابل اعتماد
dependable
مستقل
dependent
به طور مستقل
dependably
---
independently
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [depend] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Starting salary varies from £26 000 to £30 500, depending on experience.


    حقوق اولیه بسته به تجربه از 26000 پوند تا 30 500 پوند متغیر است.

  • He either resigned or was sacked, depending on who you talk to.


    بسته به اینکه با چه کسی صحبت می کنید، او یا استعفا داد یا برکنار شد.

  • ‘Is he coming?’ ‘That depends. He may not have the time.’


    آیا او می آید؟ این بستگی دارد. او ممکن است وقت نداشته باشد.

  • I don't know if we can help—it all depends.


    نمی‌دانم می‌توانیم کمک کنیم یا نه، همه چیز بستگی دارد.

  • I might not go. It depends how tired I am.


    ممکنه نرفتم بستگی داره چقدر خسته باشم

  • ‘Your job sounds fun.’ ‘It depends what you mean by “fun”.’


    کار شما سرگرم کننده به نظر می رسد. بستگی دارد که منظور شما از سرگرم کننده چیست.

  • I shouldn't be too late. But it depends if the traffic's bad.


    من نباید خیلی دیر می کردم. اما بستگی دارد که ترافیک بد باشد.

  • Whether or not we go to Mexico for our holiday depends on the cost.


    اینکه ما برای تعطیلات به مکزیک برویم یا نه بستگی به هزینه دارد.

  • I might go to the cinema tomorrow - it depends what time I get home from work.


    من ممکن است فردا به سینما بروم - بستگی دارد چه ساعتی از سر کار به خانه برگردم.

  • Are you going to Emma's party? I don't know it depends - we might be going away that weekend.


    به مهمانی اما می روی؟ نمی دانم، بستگی دارد - ممکن است آخر هفته برویم.

  • All of this depends on how the test is constructed.


    همه اینها به نحوه ساخت تست بستگی دارد.

  • “Do you eat out at lunchtime?” “Well, it depends. I usually bring lunch but sometimes I go out.”


    وقت ناهار بیرون غذا می خورید؟ خب، بستگی دارد. من معمولاً ناهار می‌آورم، اما گاهی اوقات بیرون می‌روم.»

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • distrust


    بی اعتمادی

  • disbelieve


    کافر شدن

  • disregard


    بی توجهی


  • شک


  • چشم پوشی


  • نگاه داشتن

  • straighten


    راست کردن


  • مستقل باش


  • فراموش کردن


  • اندازه گرفتن

  • abstain


    خودداری کنند


  • دانستن


  • محاسبه

  • neglect


لغت پیشنهادی

beatnik

لغت پیشنهادی

prospects

لغت پیشنهادی

chatter