balloon

base info - اطلاعات اولیه

balloon - بالون

noun - اسم

/bəˈluːn/

UK :

/bəˈluːn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [balloon] در گوگل
description - توضیح
  • an object made of brightly coloured thin rubber, that is filled with air and used as a toy or decoration for parties


    شیء ساخته شده از لاستیک نازک رنگارنگ که با هوا پر می شود و به عنوان اسباب بازی یا تزئین برای مهمانی ها استفاده می شود.

  • a large bag of strong light cloth filled with gas or heated air so that it can float in the air. It has a basket hanging below it for people to stand in


    کیسه بزرگی از پارچه سبک قوی پر از گاز یا هوای گرم شده تا بتواند در هوا شناور شود. یک سبدی در زیر آن آویزان است تا افراد در آن بایستند

  • the circle drawn around the words spoken by the characters in a cartoon


    دایره ای که در اطراف کلمات گفته شده توسط شخصیت ها در یک کارتون کشیده شده است


  • به طور ناگهانی از نظر مقدار بزرگتر شود


  • اگر کسی بادکنک بزند، ناگهان چاق می شود

  • to get bigger and rounder


    برای بزرگتر و گردتر شدن


  • یک کیسه لاستیکی کوچک و نازک که هوا را داخل آن می دمید یا آن را با گاز سبک پر می کنید تا شکل گرد شود، برای تزئین، به عنوان اسباب بازی کودکان یا برای اهداف دیگر مانند درمان پزشکی یا تحقیقات علمی استفاده می شود.

  • a very large balloon that is filled with hot air or gas and can carry people in a basket (= open container ) hanging under it


    بادکنک بسیار بزرگی که با هوای داغ یا گاز پر می شود و می تواند افراد را در سبدی (= ظرف باز) که زیر آن آویزان است حمل کند.

  • a round shape drawn next to the head of a character in a cartoon (= a story or joke told using drawings), in which the character's words or thoughts are written


    شکل گرد کشیده شده در کنار سر یک شخصیت در کارتون (= داستان یا لطیفه ای که با استفاده از نقاشی گفته می شود) که در آن کلمات یا افکار شخصیت نوشته شده است.


  • برای افزایش سریع اندازه، وزن یا اهمیت

  • to get bigger and rounder, usually by filling with air


    برای بزرگتر و گردتر شدن، معمولاً با پر شدن از هوا

  • to travel using a hot-air balloon


    برای سفر با بالون هوای گرم

  • a small thin rubber bag that you can fill with air or another gas until it is round in shape often used for decoration at parties or as a child’s toy


    یک کیسه کوچک نازک لاستیکی که می‌توانید آن را با هوا یا گاز دیگری پر کنید تا به شکل گرد دربیاید، که اغلب برای تزئین در مهمانی‌ها یا به عنوان اسباب بازی کودک استفاده می‌شود.

  • A balloon is also a very large round container filled with a gas that can rise in the air and carry people riding under it in an attached box.


    بالون همچنین یک ظرف بسیار بزرگ و گرد پر از گاز است که می تواند در هوا بالا بیاید و افرادی را که زیر آن سوار می شوند در یک جعبه متصل حمل کند.

  • to become larger, esp. quickly


    برای بزرگتر شدن، به ویژه به سرعت

  • a type of loan that is paid back in regular small payments with a final larger payment


    نوعی وام که با پرداخت‌های کوچک معمولی با پرداخت نهایی بزرگ‌تر بازپرداخت می‌شود

  • a balloon payment


    آ پرداخت بالونی


  • به سرعت در اندازه یا اهمیت افزایش یابد

  • They're holding a huge festival in September with 70 balloons.


    آنها در ماه سپتامبر جشنواره بزرگی را با 70 بادکنک برگزار می کنند.

  • No cardiologist would insert a balloon.


    هیچ متخصص قلب و عروق بالون را وارد نمی کند.

  • I sail up the hill and along Hyde Hill Lane as if I were a balloon.


    من از تپه بالا می روم و در امتداد هاید هیل لین حرکت می کنم انگار که یک بالون هستم.

  • hot air balloon rides


    بالون سواری


  • سال ها می گذرد تا من اهمیت این بادکنک های کوچک را درک کنم.

  • For this design knit the single teddy starting on the seventh stitch to avoid knitting part of the balloon.


    برای این طرح، عروسک تکی را که از کوک هفتم شروع می شود، ببافید تا از بافتن قسمتی از بادکنک جلوگیری کنید.

  • Tell the students to blow up the balloon and then tape the straw to the balloon.


    به دانش آموزان بگویید بادکنک را منفجر کنند و سپس نی را به بادکنک بچسبانند.

  • The balloons drop at midnight, and free champagne and party favors are included with your ticket.


    بادکنک‌ها در نیمه‌شب رها می‌شوند و شامپاین رایگان و هدایای مهمانی با بلیط شما همراه است.


  • یک افسر خوب کابینه یک پیشنهاد سیاستی اتخاذ می کند، یک بالون آزمایشی را بیرون می گذارد.

example - مثال
  • to blow up/burst/pop a balloon


    منفجر کردن/ترکیدن/ترکیدن یک بالون

  • My balloon has burst!


    بادکنک من ترکیده است!

  • A thousand balloons were released to mark the event.


    هزار بالن به نشانه این رویداد رها شد.

  • They tied the balloons to the back of the car.


    بادکنک ها را به پشت ماشین بستند.

  • helium balloons for the children's party


    بادکنک های هلیومی برای مهمانی کودکان

  • We went up in a balloon.


    با بادکنک رفتیم بالا.

  • She crossed the Atlantic in a hot-air balloon.


    او با بالون هوای گرم از اقیانوس اطلس عبور کرد.

  • My suggestion went down like a lead balloon.


    پیشنهاد من مثل بادکنک سربی پایین رفت.

  • We have to get out of here before the balloon goes up!


    قبل از بالا رفتن بادکنک باید از اینجا برویم!

  • We tied balloons and streamers to the ceiling ready for the party.


    بادکنک ها و استریرها را برای مهمانی به سقف بسته ایم.

  • Angioplasty is a medical procedure in which a balloon is used to stretch open a narrow or blocked artery.


    آنژیوپلاستی یک روش پزشکی است که در آن از بالون برای باز کردن یک شریان باریک یا مسدود شده استفاده می شود.

  • People first flew in a balloon in 1783.


    مردم برای اولین بار در سال 1783 با بالون پرواز کردند.

  • The words appear inside a cartoon-style balloon hovering above the figures.


    کلمات در داخل یک بالون به سبک کارتونی ظاهر می شوند که بالای شکل ها معلق است.

  • He produced many of the best-known images of American Pop Art especially frames from comic books complete with speech balloons.


    او بسیاری از شناخته‌شده‌ترین تصاویر از هنر پاپ آمریکا را تولید کرد، به‌ویژه فریم‌هایی از کتاب‌های کمیک که با بادکنک‌های سخنرانی کامل شده بودند.

  • You can edit the photos, for example by adding thought balloons.


    می توانید عکس ها را ویرایش کنید، به عنوان مثال با افزودن بادکنک های فکری.

  • Medical costs are likely to balloon for families as life spans increase.


    با افزایش طول عمر، احتمالاً هزینه های پزشکی برای خانواده ها افزایش می یابد.

  • The rumours soon ballooned into a full-blown scandal.


    این شایعات به زودی به یک رسوایی تمام عیار تبدیل شد.

  • The silk of the parachute ballooned above me.


    ابریشم چتر نجات بالای سرم پرید.

  • He planned to become the first person to balloon over the North Pole.


    او قصد داشت اولین کسی باشد که بر فراز قطب شمال پرواز می کند.

  • The rumors soon ballooned into (= quickly became) a full-grown scandal.


    این شایعات به زودی به یک رسوایی بزرگ تبدیل شد (= به سرعت تبدیل شد).

  • What we're seeing are interest-only, balloon mortgages with no money down.


    آنچه ما می بینیم، وام های مسکن با بهره و بدون پول است.

  • Only select a balloon over an adjustable rate mortgage if you are sure that you will be able to meet the final payment.


    فقط در صورتی که مطمئن هستید که می توانید پرداخت نهایی را انجام دهید، یک بالون را نسبت به وام مسکن با نرخ قابل تنظیم انتخاب کنید.

  • Some borrowers may not be informed that balloon payments lurk ahead.


    ممکن است برخی از وام گیرندگان مطلع نباشند که پرداخت های بالونی در کمین است.

  • The decline in sales to America caused the goods trade deficit to balloon to a record £4 billion.


    کاهش فروش به آمریکا باعث شد کسری تجاری کالا به رکورد 4 میلیارد پوند برسد.

synonyms - مترادف
  • blimp


    بال زدن

  • gasbag


    کیسه گاز

  • bladder


    مثانه

  • envelope


    پاكت نامه

  • barrage balloon


    بالون رگبار

  • weather balloon


    بالون آب و هوا شناسی

  • fire balloon


    بالون آتشین

  • toy balloon


    بادکنک اسباب بازی

  • hot-air balloon


    بالون هوای گرم

antonyms - متضاد
  • flap


    فلپ

  • sag


    افتادگی

  • compress


    فشرده کردن

  • condense


    متراکم کردن

  • constrict


    منقبض کردن


  • قرارداد

  • deflate


    باد کردن

  • shrink


    کوچک شدن

  • cave in


    غار در

  • stabiliseUK


    stabiliseUK


  • سقوط

  • stabilizeUS


    stabilizeUS

لغت پیشنهادی

site

لغت پیشنهادی

unusable

لغت پیشنهادی

divorces