shop

base info - اطلاعات اولیه

shop - فروشگاه

noun - اسم

/ʃɑːp/

UK :

/ʃɒp/

US :

family - خانواده
shopper
خریدار
shopping
خريد كردن
shop
فروشگاه
google image
نتیجه جستجوی لغت [shop] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to open/close/run a shop


    باز کردن / بستن / راه اندازی یک مغازه

  • There's a good selection of local shops.


    مجموعه خوبی از مغازه های محلی وجود دارد.

  • a record/pet shop


    یک فروشگاه ضبط / حیوانات خانگی


  • یک مغازه کفش فروشی

  • a butcher’s shop


    یک قصابی

  • a butcher shop


    من فقط به مغازه ها می روم. میتونم چیزی برات بگیرم؟

  • I'm just going to the shops. Can I get you anything?


    او در یک مغازه در مرکز شهر کار می کند.

  • She works in a shop in the town centre.


    او در مغازه تنها بود که دزد وارد مغازه شد.

  • He was alone in the shop when the robber came in.


    صاحبان مغازه در منطقه

  • shop owners in the area


    یک تعمیرگاه

  • a repair shop


    رنگ‌فروشی (= جایی که ماشین‌ها یا وسایل دیگر رنگ می‌شوند)

  • a paint shop (= where cars or other items are painted)


    من یک فروشگاه هفتگی در سوپرمارکت انجام می دهم.

  • I do a weekly shop at the supermarket.


    رستوران های جدید در سراسر مغازه ظاهر می شوند.

  • New restaurants are appearing all over the shop.


    محاسبات شما در کل فروشگاه است (= کاملا اشتباه).

  • Your calculations are all over the shop (= completely wrong).


    قرار نیست مثل یک گاو نر در یک مغازه چینی در آنجا طوفان کنید، درست است؟

  • You’re not going to go storming in there like a bull in a china shop are you?


    این کارخانه برای آخرین بار در سال 2009 درهای خود را بسته است.

  • The factory closed its doors for the last time in 2009.


    این شرکت سال گذشته فروشگاه خود را بست و ایالات متحده را ترک کرد.

  • The company closed shop and left the US last year.


    وقتی رئیس در خارج از کشور است، چه کسی حواسش به مغازه است؟

  • Who's minding the shop while the boss is abroad?


    منطقه ای که هنرمندان بسیاری در آن مغازه راه اندازی کرده اند

  • an area where many artists have set up shop


    برخی از اتوبوسرانی ها بیرون ایستگاه مغازه راه انداخته بودند.

  • Some buskers had set up shop outside the station.


    هر زمان که ما با کلایو و سو ملاقات می کنیم، آنها همیشه در نهایت با هم صحبت می کنند.

  • Whenever we meet up with Clive and Sue they always end up talking shop.


    همه مغازه ها را گشتم اما هدیه ای برایش پیدا نکردم.

  • I went around all the shops but I couldn't find a present for him.


    مغازه های موبایل برای مردم مناطق روستایی بسیار ارزشمند هستند.

  • Mobile shops are invaluable to people in rural areas.


    او یک مغازه گل فروشی در خیابان High Street باز کرد.

  • She opened a flower shop in the High Street.


    او به صورت پاره وقت در یک مغازه کار می کند.

  • She works part-time in a shop.


    برادران در دهه هشتاد مغازه های زنجیره ای برق افتتاح کردند.

  • The brothers opened a chain of electrical shops in the eighties.


    اداره پست در انتهای ردیف مغازه ها قرار دارد.

  • The post office is at the end of the row of shops.


    این فروشگاه مجموعه ای از کالاهای چرمی را با قیمت مناسب ارائه می دهد.

  • The shop offers a large selection of leather goods at reasonable prices.


    فروشگاه حیوانات خانگی شما باید انواع یقه های مختلف را در اختیار داشته باشد.


  • یک کتاب / لباس / ضبط / فروشگاه شیرینی فروشی

  • a book/clothes/record/sweet shop


synonyms - مترادف

  • فروشگاه

  • emporium


    امپریوم

  • boutique


    بوتیک

  • supermarket


    سوپر مارکت


  • بازار

  • outlet


    پریز

  • hypermarket


    هایپر مارکت

  • reseller


    فروشنده


  • استقرار

  • mart


    مارت

  • parlorUS


    سالن ایالات متحده

  • parlourUK


    سالن UK

  • salon


    سالن

  • superstore


    سوپرفروشگاه

  • warehouse


    انبار

  • concession


    امتیاز


  • مرکز خرید

  • megastore


    فروشگاه بزرگ


  • ایستادن

  • trading post


    پست تجاری

  • bazaar


    غرفه

  • booth


    پیشخوان


  • چندگانه

  • marketplace


    زنجیر


  • لبنیات

  • stall


    اغذیه فروشی


  • تبادل

  • dairy


    نمایشگاه

  • deli




antonyms - متضاد

  • فروش

لغت پیشنهادی

bargainer

لغت پیشنهادی

southern

لغت پیشنهادی

tending