fish

base info - اطلاعات اولیه

fish - ماهی

noun - اسم

/fɪʃ/

UK :

/fɪʃ/

US :

family - خانواده
fishing
صید ماهی
fishery
ماهیگیری
fishy
ماهی
fish
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [fish] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They caught several fish.


    چند ماهی صید کردند.

  • In the pool she could see little silvery fish darting around.


    در استخر او می توانست ماهی های نقره ای کوچکی را ببیند که به اطراف می چرخند.

  • tropical/marine/freshwater fish


    ماهی گرمسیری / دریایی / آب شیرین

  • Herring are relatively oily fish.


    شاه ماهی ماهی نسبتاً روغنی است.

  • shoals (= groups) of fish


    دسته (= گروه) ماهی

  • There are about 30 000 species of fish in the world.


    حدود 30000 گونه ماهی در جهان وجود دارد.

  • The list of endangered species includes nearly 600 fishes.


    لیست گونه های در معرض خطر شامل نزدیک به 600 ماهی است.

  • a fish tank/pond


    مخزن ماهی / استخر

  • Fish stocks in the Baltic are in decline.


    ذخایر ماهی در بالتیک رو به کاهش است.

  • Fish farming has boomed in the past three decades.


    پرورش ماهی در سه دهه گذشته رونق گرفته است.


  • رژیم غذایی منظم ماهی تازه

  • fried/grilled/smoked/dried fish


    ماهی سرخ شده / کبابی / دودی / خشک شده

  • fish pie/soup


    پای ماهی / سوپ

  • The chef's fish dishes are his speciality.


    غذاهای ماهی سرآشپز تخصص اوست.

  • Fish forms the main part of their diet.


    ماهی بخش اصلی رژیم غذایی آنها را تشکیل می دهد.

  • What do you mean you can't do it? It'll be like shooting fish in a barrel!


    یعنی چی نمیتونی انجامش بدی؟ مثل تیراندازی به ماهی در بشکه خواهد بود!

  • Simon was drinking like a fish that evening.


    سایمون در آن غروب مثل ماهی آب می خورد.

  • The hovercraft has always suffered from the fact that it is neither fish nor fowl.


    هواناو همیشه از این حقیقت رنج می برد که نه ماهی است و نه مرغ.

  • He landed a big fish.


    ماهی بزرگی را به زمین آورد.

  • I cleaned and filleted the fish.


    ماهی را تمیز کردم و فیله کردم.

  • The fish aren't biting (= taking the bait ) today.


    ماهی ها امروز گاز نمی گیرند (= طعمه می گیرند).

  • fish farmed in Canada


    ماهی پرورشی در کانادا

  • Remove the skin and flake the cooked fish.


    پوست آن را جدا کرده و ماهی پخته شده را پوسته پوسته کنید.

  • This fish tastes funny.


    طعم این ماهی خنده دار است.


  • چند ماهی بزرگ در حوضچه زندگی می کنند.

  • Sanjay caught the biggest fish I've ever seen.


    سانجی بزرگترین ماهی را که تا به حال دیده ام صید کرد.

  • I don't like fish (= don't like to eat fish).


    ماهی را دوست ندارم (= ماهی خوردن را دوست ندارم).

  • He's a bit of an odd fish but I think he's basically sound.


    او یک ماهی عجیب و غریب است، اما من فکر می کنم او اساسا سالم است.

  • She fished in her tool box for the right screwdriver.


    او در جعبه ابزار خود برای پیچ گوشتی مناسب ماهیگیری کرد.


  • کارگردان به دنبال اطلاعاتی درباره استراتژی ما بود.

  • He's always fishing for compliments (= trying to make people say good things about him).


    او همیشه به دنبال تعارف است (= سعی می کند مردم را وادار به گفتن چیزهای خوب در مورد او کند).

synonyms - مترادف
  • fishy


    ماهی

  • fishy wishy


    آرزوی ماهی

  • marine life


    زندگی دریایی


  • مخلوق دریایی


  • حیوان دریایی

  • marine animal


    موجود اعماق


antonyms - متضاد

  • تنها گذاشتن

لغت پیشنهادی

bn

لغت پیشنهادی

coloring

لغت پیشنهادی

abseiling