heart

base info - اطلاعات اولیه

heart - قلب

noun - اسم

/hɑːrt/

UK :

/hɑːt/

US :

family - خانواده
heartlessness
بی مهری
heartiness
دلسوزی
disheartened
مایوس شده
heartening
دلگرم کننده
disheartening
دلسرد کننده
heartless
بی دل
hearty
دلچسب
hearten
جرأت دادن
dishearten
دلسرد کردن
heartily
از صمیم قلب
heartlessly
بی عاطفه
hearteningly
با دلگرمی
dishearteningly
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [heart] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The patient's heart stopped beating for a few seconds.


    ضربان قلب بیمار برای چند ثانیه متوقف شد.

  • I could feel my heart pounding in my chest (= because of excitement, etc.).


    ضربان قلبم را در سینه ام حس می کردم (= از شدت هیجان و غیره).


  • برای داشتن قلب ضعیف

  • heart disease/problems


    بیماری/مشکلات قلبی


  • برای داشتن بیماری قلبی

  • heart patients/surgery


    بیماران قلبی / جراحی

  • a heart transplant


    پیوند قلب

  • She clasped the photo to her heart.


    عکس را به قلبش چسباند.

  • The words ‘I love you’ were written inside a big red heart.


    کلمات دوستت دارم درون یک قلب بزرگ قرمز نوشته شده بود.

  • She was drawing hearts on the cover of a loose-leaf binder.


    او قلب ها را روی جلد یک کلاسور با برگ های شل می کشید.

  • She has a kind heart.


    او قلب مهربانی دارد.

  • Have you no heart?


    دل نداری؟

  • He returned with a heavy heart (= sad).


    با دل (= غمگین) بازگشت.

  • Her novels tend to deal with affairs of the heart.


    رمان های او به امور قلبی می پردازد.

  • The story captured the hearts and minds of a generation.


    این داستان قلب و ذهن یک نسل را تسخیر کرد.

  • His sad story touched her heart.


    داستان غم انگیز او قلب او را متاثر کرد.

  • the mysteries of the human heart


    اسرار قلب انسان

  • simple-hearted


    ساده دل

  • pure-hearted


    پاک دل

  • generous-hearted


    سخاوتمند

  • the heart of the matter/problem


    قلب موضوع/مشکل

  • The committee's report went to the heart of the government's dilemma.


    گزارش کمیته به قلب معضل دولت رفت.

  • The distinction between right and wrong lies at the heart of all questions of morality.


    تمایز بین درست و نادرست در قلب همه مسائل اخلاقی نهفته است.


  • موضوعی که در قلب دولت مدرن قرار دارد

  • The story at its heart is a simple tale of loss and rediscovery.


    داستان، در قلب خود، یک داستان ساده از دست دادن و کشف مجدد است.

  • Buddhism, at the heart is about harmony.


    بودیسم، در قلب، در مورد هماهنگی است.


  • هتلی آرام در قلب شهر


  • فضای باز با یک میدان کوچک در قلب

  • Manchester contains at its heart a rather extended commercial district.


    منچستر در قلب خود دارای یک منطقه تجاری نسبتاً گسترده است.

  • the queen of hearts


    ملکه قلب ها

  • Hearts is/are trumps.


    قلب ها برنده هستند/ هستند.

synonyms - مترادف
  • ticker


    تیک تیک

  • cardiac organ


    اندام قلبی

  • vascular organ


    اندام عروقی

antonyms - متضاد
  • inhumanity


    غیر انسانی

  • heartlessness


    بی مهری

  • barbarism


    بربریت

  • inhumanness


    خونسردی

  • coldheartedness


    بی رحمی

  • ruthlessness


    سادیسم

  • mercilessness


    وحشی گری

  • sadism


    بدخواهی

  • pitilessness


    بی عاطفه

  • savagery


    تشنه خون

  • barbarity


    سنگدلی

  • malevolence


    سختی

  • barbarousness


    عدم دلسوزی

  • callousness


    عدم احساس

  • cruelness


    عدم همدردی

  • savageness


    ظلم

  • bloodthirstiness


    نامهربانی

  • hardheartedness


    وحشیگری

  • harshness


    بی احساسی

  • cold-bloodedness


    پست

  • cold-heartedness


  • hard-heartedness


  • stone-heartedness


  • lack of compassion



  • lack of sympathy


  • cruelty


  • unkindness


  • brutality


  • unfeelingness


  • meanness


لغت پیشنهادی

brig

لغت پیشنهادی

division

لغت پیشنهادی

tizzy