bath

base info - اطلاعات اولیه

bath - حمام

noun - اسم

/bæθ/

UK :

/bɑːθ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bath] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I'm in the bath!


    من در حمام هستم!

  • bath taps


    شیرهای حمام

  • a bath with shower attachment


    حمام با اتصال دوش

  • I think I'll have a bath and go to bed.


    فکر کنم حمام کنم و بخوابم.

  • to take a bath


    دوش گرفتن

  • She took the baby upstairs to give him a bath.


    او بچه را به طبقه بالا برد تا او را حمام کند.

  • It's the children's bath time.


    وقت حمام بچه هاست

  • When she got home she decided she needed a bath.


    وقتی به خانه رسید، تصمیم گرفت که به حمام نیاز دارد.

  • a long soak in a hot bath


    خیساندن طولانی در حمام گرم

  • Please run a bath for me (= fill the bath with water).


    لطفاً برای من غسل کن (= غسل را از آب پر کن).

  • I lay soaking in a hot bubble bath.


    در یک حمام حباب داغ دراز کشیدم.

  • My father took me to the baths every Sunday.


    پدرم هر یکشنبه مرا به حمام می برد.

  • Roman villas and baths


    ویلاها و حمام های رومی

  • Susannah has a long hot bath every evening.


    سوزانا هر روز عصر یک حمام آب گرم طولانی دارد.

  • I took a bath this morning.


    امروز صبح حمام کردم

  • bath oil


    روغن حمام

  • I'll run you a bath while you take off those wet clothes.


    من تو را حمام می کنم تا آن لباس های خیس را در بیاوری.

  • a four-bedroom two-bath house


    یک خانه چهار خوابه دو حمام

  • mud/thermal baths


    حمام های گلی / حرارتی

  • a bird bath


    حمام پرنده

  • In those days it cost about six pence to go to the baths.


    در آن روزها رفتن به حمام حدود شش پنس هزینه داشت.

  • Most families had no bathroom and used the public baths instead.


    اکثر خانواده ها حمام نداشتند و به جای آن از حمام عمومی استفاده می کردند.

  • She baths every morning.


    او هر روز صبح حمام می کند.

  • I usually bath the kids in the evening.


    من معمولا بچه ها را عصرها حمام می کنم.

  • Unless the shares take a bath, they should soon be worth £50K more than when we bought them.


    مگر اینکه سهام حمام کنند، به زودی 50 هزار پوند بیشتر از زمانی که ما آنها را خریدیم ارزش خواهند داشت.

synonyms - مترادف

  • دوش


  • شستشو

  • washing


    پاکسازی

  • cleansing


    دوش گرفتن

  • douche


    تمیز کردن

  • cleaning


    حمام کردن

  • bathe


    خیس خوردن

  • soak


    وضو گرفتن

  • ablution


    شیب

  • dip


    توالت

  • scrubbing


    خوشگذرانی

  • toilet


    صابون زدن

  • laving


    اسفنج زدن

  • soaping


    خیساندن

  • sponging


    اسکراب

  • soaking


    شامپو

  • scrub


    خفه کردن

  • shampoo


    دوز زدن

  • douse


    غرغره کردن

  • dousing


    غوطه وری

  • gargle


    حمام تخت

  • immersion


    حمام حباب

  • bed bath


    حمام گلی

  • bubble bath


    حمام اسفنجی

  • mud bath


    تطهیر

  • sponge bath


  • lavation


  • bathing


  • showering


  • lavage


  • purification


antonyms - متضاد
  • drought


    خشکسالی

  • drouth


    خشکی


  • خواستن


  • عدم

  • trickle


    سرماخوردگی


  • رها کردن

  • drip


    چکه کردن

  • discouragement


    دلسردی


  • نیاز

  • necessity


    ضرورت

لغت پیشنهادی

wing

لغت پیشنهادی

atomized

لغت پیشنهادی

edition