wave

base info - اطلاعات اولیه

wave - موج

noun - اسم

/weɪv/

UK :

/weɪv/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [wave] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Huge waves were breaking on the shore.


    امواج عظیمی در ساحل در حال شکستن بودند.

  • Surfers flocked to the beach to ride the waves.


    موج سواران برای سوار شدن بر امواج به ساحل هجوم آوردند.

  • the gentle sound of waves lapping


    صدای ملایم امواج در هم می پیچند

  • The wind made little waves on the pond.


    باد امواج کوچکی روی حوض ایجاد کرد.

  • Children were playing in the waves.


    بچه ها در امواج بازی می کردند.

  • Seagulls bobbed on the waves.


    مرغ های دریایی روی امواج می پیچیدند.

  • electromagnetic/gravity/ultrasonic waves


    امواج الکترومغناطیسی / جاذبه / امواج مافوق صوت

  • She declined the offer with a wave of her hand.


    او با تکان دادن دست این پیشنهاد را رد کرد.


  • با موج و فریاد به استقبال ما از جاده دوید.

  • He gave us a wave as the bus drove off.


    با حرکت اتوبوس به ما دست زد.

  • She managed a wave to her disappointed supporters as she left.


    او در حین خروج موجی به طرفداران ناامیدش داد.

  • Insurgents launched a wave of attacks against the security forces.


    شورشیان موجی از حملات را علیه نیروهای امنیتی راه اندازی کردند.

  • Wave after wave of attacks rocked the city.


    موجی پس از موج حملات شهر را تکان داد.

  • a wave of protests/strikes/scandals


    موجی از اعتراض/اعتصاب/رسوایی

  • a wave of violence/unrest


    موج خشونت / ناآرامی

  • There has been a new wave of bombings since the peace talks broke down.


    از زمان شکست مذاکرات صلح، موج جدیدی از بمباران ها به راه افتاده است.

  • A wave of fear swept over him.


    موجی از ترس او را فرا گرفت.

  • A wave of panic spread through the crowd.


    موجی از وحشت در میان جمعیت پخش شد.

  • Guilt and horror flooded her in waves.


    احساس گناه و وحشت در امواج او را فراگرفت.

  • Exhaustion hit him in a wave.


    خستگی موجی به او زد.

  • Three hundred employees lost their jobs in the latest wave of redundancies.


    سیصد کارمند در آخرین موج تعدیل نیروها شغل خود را از دست دادند.

  • Wave after wave of aircraft passed overhead.


    موج به موج هواپیما از بالای سر می گذشت.

  • The war generated waves of refugees.


    جنگ موجی از پناهجویان ایجاد کرد.

  • life on the waves (= life at sea)


    زندگی روی امواج (= زندگی در دریا)

  • They’ve been on the crest of the wave ever since their election victory.


    آنها از زمان پیروزی در انتخابات بر روی قله این موج بوده اند.

  • She is on the crest of a wave at the moment following her Olympic success.


    او در حال حاضر پس از موفقیت خود در المپیک بر روی تاج یک موج قرار دارد.

  • They are riding the crest of the wave at the moment.


    آنها در حال حاضر بر تاج موج سوار هستند.

  • Schools are riding a wave of renewed public interest.


    مدارس در حال سوار شدن بر موج تجدید علاقه عمومی هستند.

  • All you could hear was the lapping of the waves.


    تنها چیزی که می شنیدی صدای تپش امواج بود.

  • He swam headlong into the oncoming wave.


    او با سر در موجی که می آمد شنا کرد.

  • I could hear the waves crash against the rocks.


    صدای برخورد امواج با صخره ها را می شنیدم.

synonyms - مترادف
  • breaker


    شکن

  • ripple


    موج دار شدن

  • swell


    متورم شدن

  • billow


    باد کردن

  • comber


    شانه زدن

  • roller


    غلتک

  • bombora


    بمبورا

  • boomer


    بومر

  • froth


    کف کردن

  • groundswell


    خاکریز

  • kahuna


    کاهونا

  • surf


    موج سواری

  • beachcomber


    ساحلی

  • drift


    رانش

  • foam


    فوم

  • ridge


    خط الراس

  • sea surf


    موج سواری در دریا


  • کلاه سفید


  • اسب سفید

  • ground swell


    تورم زمین

  • whitecap


    جزر و مد

  • tide


    تاج

  • crest


    امواج

  • waves


    دریا

  • sea


    جاری


  • ناوشکن

  • destroyer


    ویرانگر

  • wrecker


    موجک

  • wavelet


    موج دار

  • ripplet


    موج بزرگ


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

jane

لغت پیشنهادی

exemplifies

لغت پیشنهادی

psyched