wipe

base info - اطلاعات اولیه

wipe - پاک کن

verb - فعل

/waɪp/

UK :

/waɪp/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [wipe] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Please wipe your feet on the mat.


    لطفا پاهای خود را روی تشک پاک کنید.

  • He wiped his hands on a clean towel.


    دست هایش را روی یک حوله تمیز پاک کرد.

  • She was sniffing and wiping her eyes with a tissue.


    داشت بو می کشید و با دستمال چشمانش را پاک می کرد.

  • He wiped his plate clean with a piece of bread.


    بشقابش را با یک تکه نان پاک کرد.

  • He wiped the sweat from his forehead.


    عرق پیشانی اش را پاک کرد.

  • She wiped off her make-up.


    آرایشش را پاک کرد.

  • Use that cloth to wipe up the mess.


    از آن پارچه برای پاک کردن ظروف استفاده کنید.

  • You must have wiped off that programme I recorded.


    حتما برنامه ای که ضبط کردم پاک کردی.

  • Somebody had wiped all the tapes.


    یک نفر تمام نوارها را پاک کرده بود.

  • I tried to wipe the whole episode from my mind.


    سعی کردم کل قسمت را از ذهنم پاک کنم.


  • شما هرگز نمی توانید گذشته را از بین ببرید.

  • Wipe that grin off your face and get back to work.


    این پوزخند را از روی صورت خود پاک کنید و به کار خود بازگردید.


  • این لبخند احمقانه را از روی صورتت پاک کن


  • سطح پلاستیکی را می توان به راحتی پاک کرد.

  • When you've finished with it simply wipe it clean with a damp cloth.


    وقتی کار را تمام کردید، به سادگی آن را با یک پارچه مرطوب پاک کنید.

  • She gently wiped the tears from her eyes.


    به آرامی اشک های چشمانش را پاک کرد.

  • I wiped up the spilled wine.


    شراب ریخته شده را پاک کردم.

  • He wiped the marks off the wall.


    آثار را از روی دیوار پاک کرد.

  • He paused to wipe the sweat from his forehead.


    مکثی کرد تا عرق پیشانی اش را پاک کند.

  • Do you have some paper towels that I can wipe the floor with?


    آیا دستمال کاغذی دارید که بتوانم زمین را با آن پاک کنم؟

  • I'll just get a sponge and wipe the crumbs off the table.


    من فقط یک اسفنج می گیرم و خرده های میز را پاک می کنم.

  • Don't wipe your nose on your sleeve!


    بینی خود را روی آستین خود پاک نکنید!

  • Someone has wiped their dirty hands on my nice clean towel!


    کسی دست های کثیفش را روی حوله تمیز و زیبای من پاک کرده است!

  • baby wipes


    دستمال مرطوب نوزاد


  • بهتر است قبل از اینکه کسی روی آن لیز بخورد، زمین را به سرعت پاک کنم.


  • لطفا قبل از ورود به خانه پاهای خود را پاک کنید.

  • She gently wiped and cleaned her scraped knee.


    او به آرامی زانوی خراشیده اش را پاک و تمیز کرد.


  • فقط اسفنج را در سینک بردارید و میز را پاک کنید.

  • The virus wipes the memory of any computer that downloads the file.


    این ویروس حافظه هر رایانه ای را که فایل را دانلود می کند پاک می کند.

synonyms - مترادف
  • rub


    مالیدن

  • dry


    خشک

  • mop


    پاک کن

  • sponge


    اسفنج

  • swab


    سواب


  • قلم مو


  • گرد و خاک

  • dab


    ضربه زدن

  • polish


    لهستانی

  • towel


    حوله


  • تمیز


  • روشن

  • dight


    نور


  • شستشو

  • mop up


    با کهنه پاک کردن

  • scrub


    اسکراب


  • پاک کردن


  • پاکسازی

  • soak up


    خیس شدن

  • pat


    برداشتن


  • خلاص شدن از شر


  • گاومیش


  • جذب

  • buff


    مالش دهید


  • حل کردن


  • جارو کردن

  • sop up


    آبشستگی


  • حذف کردن

  • scour


    محو کردن

  • expunge


  • efface


antonyms - متضاد

  • کثیف


  • برنامه

  • organizeUS


    organizeUS

  • organiseUK


    organiseUK


  • برپایی

لغت پیشنهادی

hop

لغت پیشنهادی

establishments

لغت پیشنهادی

condos