fellow

base info - اطلاعات اولیه

fellow - همکار

adjective - صفت

/ˈfeləʊ/

UK :

/ˈfeləʊ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [fellow] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • fellow citizens/students


    همشهریان/دانشجویان

  • my fellow passengers on the train


    همسفران من در قطار

  • From the outset of his illness he has been driven to help fellow sufferers.


    از همان ابتدای بیماری، او برای کمک به هموطنان مبتلا رانده شده است.

  • Thousands of their fellow countrymen are dead.


    هزاران نفر از هموطنان آنها کشته شده اند.


  • گاهی اوقات به نظر می رسد که ما بیشتر از همنوعان خود به حیوانات اهمیت می دهیم.

  • She introduced me to some of her fellow students.


    او من را به تعدادی از دانش آموزان خود معرفی کرد.

  • Our fellow travellers were mostly Spanish-speaking tourists.


    همسفران ما بیشتر گردشگران اسپانیایی زبان بودند.

  • He seemed like a decent fellow.


    به نظر می رسید که او یک فرد شایسته است.

  • Georgia's a fellow of Clare College Cambridge.


    جورجیا یکی از اعضای کالج کلر، کمبریج است.

  • He's a fellow of the Royal Institute of Chartered Surveyors.


    او یکی از همکاران موسسه سلطنتی نقشه برداران خبره است.

  • He was a big fellow with broad shoulders.


    او آدم بزرگی بود با شانه های پهن.

  • Dr. Rodriguez is a Fellow of the American College of Physicians.


    دکتر رودریگز یکی از اعضای کالج پزشکان آمریکا است.

  • He was a fellow at Harvard.


    او یکی از همکاران دانشگاه هاروارد بود.

  • She introduced me to a few of her fellow students.


    او من را به چند نفر از شاگردانش معرفی کرد.

  • A member of staff was sacked for stealing from fellow employees.


    یکی از کارکنان به دلیل دزدی از همکارانش اخراج شد.

  • She is a fellow of the Royal Institute of Chartered Surveyors.


    او یکی از اعضای موسسه سلطنتی نقشه برداران خبره است.

  • a research fellow at the Institute for Fiscal Studies


    یک محقق در موسسه مطالعات مالی

  • She is a fellow of All Souls College Oxford.


    او عضو کالج آل سولز آکسفورد است.

synonyms - مترادف

  • وابسته


  • همکار


  • همتا

  • comrade


    رفیق


  • عضو


  • شریک

  • cohort


    گروه

  • compatriot


    هموطن

  • compeer


    رقیب

  • confrere


    همنشینی

  • crony


    دوست

  • coworker


    هوسباز

  • hobnobber


    علمی


  • یار دونده

  • co-worker


    همراه و همدم

  • running mate


    کنفدراسیون

  • mate


    متحد

  • companion


    همدستان

  • confederate


    حامی


  • معاشرت

  • workmate


    همدست

  • accomplice


    لوازم جانبی


  • همسر

  • consociate


    بهتر

  • collaborator


  • coconspirator



  • accessory


  • consort


  • abetter


  • affiliate


antonyms - متضاد

  • دشمن

  • foe


    پست تر

  • inferior


    حریف


  • شاگرد

  • pupil


    غریبه


  • دانشجو


  • آنتاگونیست

  • antagonist


    دوست دختر


  • نفرت


  • خارجی

  • foreigner


    دختر


  • معشوقه

  • mistress


لغت پیشنهادی

inhibits

لغت پیشنهادی

theology

لغت پیشنهادی

argent