rough

base info - اطلاعات اولیه

rough - خشن

adjective - صفت

/rʌf/

UK :

/rʌf/

US :

family - خانواده
rough
خشن
roughage
علوفه
roughen
خشن کردن
roughly
تقریبا
google image
نتیجه جستجوی لغت [rough] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • زمین ناهموار

  • The skin on her hands was hard and rough.


    پوست دستانش سفت و خشن بود.

  • Trim rough edges with a sharp knife.


    لبه های زبر را با یک چاقوی تیز کوتاه کنید.

  • a rough calculation/estimate of the cost


    یک محاسبه تقریبی/تخمین هزینه

  • I've got a rough idea of where I want to go.


    من یک ایده تقریبی از جایی که می خواهم بروم دارم.

  • There were about 20 people there at a rough guess.


    با یک حدس تقریبی حدود 20 نفر آنجا بودند.


  • پیش نویس تقریبی یک سخنرانی

  • a rough sketch


    یک طرح خشن

  • This watch is not designed for rough treatment.


    این ساعت برای درمان خشن طراحی نشده است.

  • They complained of rough handling by the guards.


    آنها از برخورد خشن نگهبانان شکایت داشتند.

  • She doesn't like playing with the rough kids.


    او دوست ندارد با بچه های خشن بازی کند.

  • Don't try any rough stuff with me!


    هیچ چیز خشن را با من امتحان نکنید!

  • Things got a bit rough and the police were called.


    اوضاع کمی سخت شد و پلیس تماس گرفت.

  • You don't have to be so rough!


    لازم نیست اینقدر خشن باشی!

  • One carer was sacked for being rough with a patient.


    یکی از مراقبان به دلیل رفتار خشن با یک بیمار اخراج شد.

  • the roughest neighbourhood in the city


    خشن ترین محله شهر

  • He had been brought up in a rough area of London.


    او در منطقه ناهموار لندن بزرگ شده بود.

  • It was too rough to sail that night.


    آن شب برای کشتیرانی خیلی سخت بود.

  • We had a rough passage across to the island.


    ما یک گذرگاه ناهموار به سمت جزیره داشتیم.

  • They set sail in rough conditions.


    آنها در شرایط سخت به راه افتادند.

  • There's no way he could have swum ashore in such rough weather.


    هیچ راهی وجود ندارد که او بتواند در چنین هوای ناخوشایندی به ساحل شنا کند.

  • There were rough seas in the area at that time.


    در آن زمان دریاهای مواج در این منطقه وجود داشت.

  • He's had a really rough time recently (= he's had a lot of problems).


    او اخیراً روزهای سختی را سپری کرده است (= مشکلات زیادی داشته است).


  • ما کسی را وادار می کنیم تا کار خشن (= کار سخت فیزیکی) را انجام دهد.


  • بدیهی است که شما دو نفر در حال حاضر از یک مشکل سخت عبور می کنید.

  • You look rough—are you OK?


    خشن به نظر می آیی - خوب هستی؟

  • I had a rough night (= I didn't sleep well).


    شب سختی داشتم (= خوب نخوابیدم).

  • I'm still feeling a bit rough.


    من هنوز کمی احساس خشن دارم.

  • rough wooden tables


    میزهای چوبی خشن


  • یک مسیر ناهموار

  • rough paper for making notes on


    کاغذ خشن برای یادداشت برداری

synonyms - مترادف
  • bumpy


    برآمده


  • شکسته شده

  • irregular


    بی رویه

  • rugged


    ناهموار

  • uneven


    ناهموار. ناجور

  • coarse


    درشت

  • rocky


    سنگی

  • craggy


    سنگلاخ

  • stony


    غرغر کرد

  • gnarled


    متلاطم

  • jagged


    نازک

  • choppy


    توده ای

  • jaggy


    سنگریزه

  • lumpy


    ژنده پوش

  • pebbly


    خشن شده

  • ragged


    خراشیده

  • roughened


    بدون سطح

  • scraggy


    به شکل ضربتی

  • unlevel


    گره دار

  • knobbly


    حفره دار

  • knotty


    خراشیده شده

  • pitted


    پوسیده

  • rutted


    نابسامان

  • rutty


    سنگ خورده

  • asperous


    دستگیره

  • cragged


    nodose

  • knobby


    برآمدگی

  • nodose


  • nodular


  • nodulous


  • ridged


antonyms - متضاد

  • تخت


  • زوج


  • مرحله


  • سطح

  • levelledUK


    سطح بندی شده انگلستان

  • leveledUS


    سطح بندی شده آمریکا

  • planed


    برنامه ریزی شده


  • صاف


  • ثابت


  • سر راست

  • horizontal


    افقی

  • invariable


    تغییر ناپذیر

  • unfluctuating


    بی نوسان


  • لباس فرم

  • unvarying


    غیر متغیر


  • منظم

  • definite


    قطعی

  • unbroken


    ناشکسته

  • unwrinkled


    بدون چین و چروک

  • calm


    آرام

  • unrough


    ناخوشایند

  • gentle


    ملایم

  • undamaged


    بدون آسیب


  • تمیز


  • نرم

لغت پیشنهادی

roadshow

لغت پیشنهادی

bluebell

لغت پیشنهادی

nick