anxious
anxious - مشتاق
adjective - صفت
UK :
US :
نگران چیزی
زمان یا موقعیت مضطرب زمانی است که در آن احساس عصبی یا نگرانی می کنید
به شدت احساس می کنید که می خواهید کاری را انجام دهید یا می خواهید چیزی اتفاق بیفتد
نگران و عصبی
مشتاق انجام کاری
خیلی دوست داشتن اتفاقی بیفتد؛ مشتاق
او می دانست که این یک عمل جراحی ساده است، اما همچنان احساس اضطراب می کرد.
وقتی در مورد بی خوابی مضطرب می شوید، در واقع مشکل را بدتر می کنید.
هلن همیشه نگران سفر تنهایی است.
Some one with early stages of brain failure can be very aware of it and anxious about what is happening to him/her.
برخی از افرادی که در مراحل اولیه نارسایی مغزی هستند، می توانند بسیار از آن آگاه باشند و در مورد آنچه که برای او اتفاق می افتد مضطرب باشند.
گیل احساس اضطراب و افسردگی می کرد.
Some parents found social work visits made them fearful and anxious and their self-esteem was reduced.
برخی از والدین دریافتند که ملاقات های مددکاری اجتماعی باعث ترس و اضطراب آنها می شود و عزت نفس آنها کاهش می یابد.
اما او فقط کمی مضطرب است زیرا شما قبلاً هرگز پرواز نکرده اید.
That flexibility itself is generally associated with more harmonious households and less anxious child-rearing.
این انعطاف پذیری خود عموماً با خانواده های هماهنگ تر و تربیت کودک با اضطراب کمتر همراه است.
در روزهای مضطرب بعدی، هنری سعی کرد ذهن خود را از نتایج خود دور نگه دارد.
anxious employees
کارکنان مضطرب
an anxious glance
یک نگاه مضطرب
می نگاهی مضطرب به سمت او انداخت.
برای یک لحظه مضطرب فکر کردم که طناب در حال پاره شدن است.
در اواخر مسابقه لحظاتی نگران کننده برای مورگان رقم خورد.
But Roy had thrown away his script and he spent an anxious plane journey trying to remember his lines.
اما روی فیلمنامهاش را دور انداخته بود و سفری مضطرب با هواپیما را سپری کرد تا سطرهایش را به خاطر بسپارد.
بستگان مضطرب در فرودگاه منتظر خبر سقوط هواپیما بودند.
پس از یک طلسم طولانی و مضطرب، او بهبود یافت.
و در واقع، او بیش از حد مشتاق بود که هر کاری که می تواند برای مراقبت از دوقلوها انجام دهد.
با صدایی مضطرب گفت: لطفا با من بیا.
پس از یک انتظار مضطرب، به آدری گفتند پدرش مرده است.
Her long and anxious wait for breakfast had caused her so much stress that she had developed colic and died.
انتظار طولانی و مضطرب او برای صبحانه آنقدر برایش استرس ایجاد کرده بود که به قولنج مبتلا شده بود و مرد.
اتوبوس دیر شد و سو شروع به مضطرب شدن کرد.
نسبت به آینده بسیار مضطرب و افسرده بودم.
به نظر می رسید که او نگران این ملاقات است.
والدین به طور طبیعی نگران فرزندان خود هستند.
خانواده با یک انتظار مضطرب دیگر برای دریافت اخبار روبرو هستند.
چند لحظه مضطرب در بازی بیسبال وجود داشت.
an anxious look/face/expression
یک نگاه/چهره/بیان مضطرب
او مشتاق بود که مدرسه را تمام کند و شغلی پیدا کند.
او نگران بود که سوء تفاهم نشود.
فارغ التحصیلان زیادی برای کار مشتاق هستند.
من مشتاقم که او تا حد امکان کم کاری انجام دهد.
او نگران بود که پدرش را ملاقات کند.
She was watching the clock and becoming increasingly anxious.
او ساعت را تماشا می کرد و بیشتر مضطرب می شد.
تأخیرها فقط او را مضطرب تر می کرد.
من دارم خیلی نگران پسرم هستم.
دانشآموزان بهطور قابلتوجهی نگران دریافت کار پس از فارغالتحصیلی هستند.
نیازی به نگرانی بی مورد در حساب من نیست.
ما به شدت نگران امنیت او هستیم.
به نظر می رسید او مشتاق بازگشت به مکان آشناتر بود.
او مشتاق بود که همه چیز را به پایان برساند.
آنها نگران بودند که از تکرار حادثه جلوگیری کنند.
پولی برای دیدن پدر و دوستانش مضطرب شد.
مامانم همیشه یه ذره مضطرب می شه اگه ما نمی رسیم که می گوییم.
چهره مضطرب خواهرم را پشت پنجره دیدم.
خشکسالی کشاورزان را نگران برداشت محصول کرده است.
Developing countries that are anxious for hard currency can rarely afford to protect the environment.
کشورهای در حال توسعه که نگران ارزهای سخت هستند به ندرت می توانند از عهده حفاظت از محیط زیست برآیند.
مشتاقم به خانه برگردم تا هدایای خود را باز کنم.
من نگران این هستم که به موقع به آنجا برسیم زیرا فکر نمی کنم صندلی های زیادی باقی بماند.
من مشتاق دیدار شما بودم
دیر وقت شده بود و من مشتاق بودم که به خانه برسم.
با نگرانی کنار تلفن منتظر ماندیم.
uneasy
ناآرام
نگران
troubled
مشکل دار
عصبی
ترسناک
fearful
زمان فعل
tense
دلهره آور
apprehensive
پریشان
distressed
مختل
disturbed
مضطرب
disquieted
آشفته
edgy
ناراحت کننده
perturbed
اضافه کار شده
agitated
پرش
fretful
ناراحت
jittery
اذیت شد
overwrought
منقبض
jumpy
بالا بردن
upset
می ترسد
bothered
مورچه
fretting
مراقب باشید
twitchy
سیمی
uptight
تاکید کرد
بی قرار
antsy
متلاطم
wired
stressed
uncomfortable
unsettled
flurried
calm
آرام
collected
جمع آوری شده
سرد
آسان
happy-go-lucky
خوش شانس
nerveless
بی اعصاب
relaxed
بی دغدغه
unconcerned
خاطر جمع
assured
بی خیال
carefree
مسلم - قطعی
تشکیل شده
composed
مطمئن
بی تفاوت
nonchalant
بی حوصله
unfazed
بدون مزاحمت
unperturbed
پررنگ
bold
شجاع
brave
محتوا
خوشحال
courageous
بی توجه
بدون ترس
inattentive
بی ترس
unafraid
ناخواسته، بی میل
unfearful
بی نگرانی
unwilling
بدون مشکل
unworried
ناآرام
laid-back
اسان گیر
untroubled
راحت
unruffled
easy-going
