eliminate

base info - اطلاعات اولیه

eliminate - از بین بردن

verb - فعل

/ɪˈlɪmɪneɪt/

UK :

/ɪˈlɪmɪneɪt/

US :

family - خانواده
elimination
حذف
google image
نتیجه جستجوی لغت [eliminate] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • کارت های اعتباری نیاز به حمل مقدار زیادی پول نقد را از بین می برند.

  • This diet claims to eliminate toxins from the body.


    این رژیم مدعی دفع سموم از بدن است.

  • The police have eliminated two suspects from their investigation.


    پلیس دو مظنون را از تحقیقات خود حذف کرده است.

  • Malaria was eliminated as a cause of death.


    مالاریا به عنوان عامل مرگ حذف شد.

  • All the English teams were eliminated in the early stages of the competition.


    تمامی تیم های انگلیسی در مراحل اولیه رقابت ها حذف شدند.

  • She was eliminated from the tournament in the first round.


    او در دور اول از مسابقات حذف شد.

  • Most of the regime's opponents were eliminated.


    اکثر مخالفان رژیم حذف شدند.

  • Rival gangsters had attempted to eliminate him.


    گانگسترهای رقیب سعی کرده بودند او را از بین ببرند.

  • The risk cannot be eliminated altogether.


    خطر را نمی توان به طور کلی از بین برد.

  • The single market is designed to eliminate barriers to the free movement of goods, services and people.


    بازار واحد برای از بین بردن موانع بر سر حرکت آزاد کالاها، خدمات و مردم طراحی شده است.


  • این روش به طور کامل احتمال تصادف را از بین نمی برد.

  • Try to eliminate fatty foods from your diet.


    سعی کنید غذاهای چرب را از برنامه غذایی خود حذف کنید.


  • سیاستی که به ادعای آنها در نهایت فساد در صنعت را از بین می برد

  • Transmissions of the disease through this route have virtually been eliminated.


    انتقال بیماری از این مسیر عملاً از بین رفته است.

  • He was later released after being eliminated from the enquiry.


    او بعداً پس از حذف از تحقیقات آزاد شد.

  • We can only be certain once we have eliminated every other possible explanation.


    تنها زمانی می توانیم مطمئن باشیم که هر توضیح ممکن دیگری را حذف کرده باشیم.


  • حرکت به سمت تغذیه سالم می تواند به از بین بردن بیماری قلبی کمک کند.

  • We eliminated the possibility that it could have been an accident.


    ما احتمال تصادف را از بین بردیم.

  • The police eliminated him from their enquiries.


    پلیس او را از تحقیقات خود حذف کرد.

  • He was eliminated in the third round of the competition.


    او در دور سوم مسابقات حذف شد.

  • A police officer was accused of helping a drug gang eliminate rivals.


    یک افسر پلیس به کمک به یک باند مواد مخدر برای از بین بردن رقبا متهم شد.


  • شما هرگز نمی توانید به طور کامل احتمال خطای انسانی را از بین ببرید.

  • Arts programs face elimination in some school systems.


    برنامه های هنری در برخی از سیستم های مدرسه با حذف مواجه می شوند.

  • The problem we confront today is there is no one thing that can eliminate our dependency on petroleum.


    مشکلی که امروز با آن روبرو هستیم این است که هیچ چیز نمی تواند وابستگی ما به نفت را از بین ببرد.

  • The UK hopes other countries will support its proposals to eliminate debt owed by the poorest African states to international institutions.


    بریتانیا امیدوار است سایر کشورها از پیشنهادات این کشور برای حذف بدهی های فقیرترین کشورهای آفریقایی به نهادهای بین المللی حمایت کنند.

  • The merger is expected to result in the elimination of 4,000 jobs at the combined company.


    انتظار می رود این ادغام منجر به حذف 4000 شغل در شرکت ترکیبی شود.

synonyms - مترادف

  • برداشتن


  • روشن

  • erase


    پاک کردن


  • نوار

  • expel


    اخراج کردن

  • oust


    پاکسازی

  • purge


    خلاص شدن از شر

  • rid


    بیرون انداختن

  • eject


    زه کشی

  • drain


    خالی


  • تخلیه

  • evacuate


    استخراج کردن

  • evict


    جتیسون

  • extract


    خالی کردن

  • jettison


    کنار کشیدن

  • vacate


    صفر


  • از بین بردن

  • zero


    بیرون بردن


  • بیرون بیار


  • بیرون کشیدن


  • برو بیرون


  • رد


  • بوت کردن





  • discharge





antonyms - متضاد
  • set


    تنظیم

  • fix


    ثابت

  • embed


    جاسازی کنید

  • engrain


    حباب کردن


  • فرو رفتن


  • امن است


  • دفن کردن


  • گیاه

  • deposit


    سپرده

  • lodge


    کلبه

  • insert


    درج کنید

لغت پیشنهادی

testers

لغت پیشنهادی

captions

لغت پیشنهادی

direct