graft

base info - اطلاعات اولیه

graft - پیوند

noun - اسم

/ɡræft/

UK :

/ɡrɑːft/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [graft] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • یک شاخه سالم باید یک پیوند قوی تشکیل دهد.

  • Linda had to undergo four skin grafts.


    لیندا مجبور به انجام چهار پیوند پوست شد.

  • If the skin graft takes, surgeons will do another operation a few weeks later.


    اگر پیوند پوست انجام شود، جراحان چند هفته بعد عمل دیگری را انجام خواهند داد.

  • Their success was the result of years of hard graft.


    موفقیت آنها نتیجه سالها پیوند سخت بود.

  • He promised an end to graft and corruption in public life.


    او وعده پایان دادن به فساد و فساد در زندگی عمومی را داد.

  • Most of the graft was done for them by their assistants.


    بیشتر پیوند توسط دستیارانشان برای آنها انجام شد.

  • Starting a new business involves a lot of hard graft.


    شروع یک کسب و کار جدید مستلزم پیوند سخت زیادی است.

  • He has had a skin graft on his badly burned arm.


    او بر روی بازوی خود که به شدت سوخته بود پیوند پوست انجام داده است.

  • I've never been afraid of hard graft.


    من هرگز از پیوند سخت نترسیدم.

  • The whole government was riddled with graft, bribery, and corruption.


    کل دولت مملو از اختلاس، رشوه و فساد بود.

  • Skin was removed from her leg and grafted on/onto her face.


    پوست از پای او برداشته شد و روی/روی صورتش پیوند زده شد.

  • The management tried unsuccessfully to graft new working methods onto the existing ways of doing things.


    مدیریت ناموفق تلاش کرد تا روش‌های کاری جدید را به روش‌های فعلی انجام دهد.

  • It was very sad that after spending all those years grafting (away), he died so soon after he retired.


    بسیار غم انگیز بود که پس از گذراندن تمام آن سالها برای پیوند زدن (دور)، پس از بازنشستگی به زودی درگذشت.

  • His administration was marked by widespread graft and crime.


    دولت او با اختلاس و جنایت گسترده مشخص شد.

  • Corruption in government is common and several elected officials are suspected of graft.


    فساد در دولت امری رایج است و چندین مقام منتخب مظنون به اختلاس هستند.

  • graft charge/allegation/investigation


    اتهام پیوند / ادعا / تحقیق

  • The students, all from poor families, tell stories of hard graft and achievement.


    دانش‌آموزان که همگی از خانواده‌های فقیر هستند، داستان‌هایی از پیوند سخت و موفقیت می‌گویند.

  • We'll have to graft like mad to be ranked in the top ten this year.


    ما باید مثل دیوانه ها پیوند بزنیم تا در رتبه ده برتر امسال قرار بگیریم.

synonyms - مترادف

  • شلیک

  • bud


    جوانه

  • scion


    قلمه

  • sprout


    برش دادن

  • cutting


    انشعاب

  • offshoot


    لیز خوردن


  • اتصال

  • splice


    شاخه

  • sprig


    رشد جدید


  • ایمپلنت

  • implant


    درج کنید

  • insert


    کاشت

  • implantation


    دونده

  • twig


    ساقه

  • runner


    اندام


  • برآمدگی

  • stem


    افشانه

  • limb


    پیچک

  • outgrowth


    مکنده

  • bough


    استولون

  • spray


    شعبه

  • tendril


    بازو

  • sucker


    خاکشیر

  • stolon


    نیزه

  • branchlet


    گیر

  • arm


    تاژک

  • tillow


    رتون

  • spear


  • bine


  • flagellum


  • ratoon


antonyms - متضاد
  • honesty


    صداقت

  • truthfulness


    رک گویی

  • frankness


    خلوص

  • sincerity


    صراحت

  • forthrightness


    بی هنری

  • artlessness


    حقیقت


  • باز بودن

  • openness


    افتخار ایالات متحده

  • honorUS


    HonourUK

  • honourUK


    واقعیت


  • وفاداری

  • fidelity


    خوبی

  • goodness


    بی گناهی

  • loyalty


    ثبات

  • faithfulness


    انصاف

  • innocence


    تمامیت

  • constancy


    احتیاط

  • fairness


    تقوا

  • integrity


    هوشمندی

  • probity


    امانت


  • درستی

  • ingenuousness


    دقت نظر

  • trustworthiness


    حسن نیت

  • guilelessness


    هماهنگی

  • rectitude


    مهربانی

  • scrupulousness


    صلح


  • عدالت

  • harmony


  • kindness




لغت پیشنهادی

aikido

لغت پیشنهادی

andromeda

لغت پیشنهادی

fluke