apart

base info - اطلاعات اولیه

apart - جدا از هم

adverb - قید

/əˈpɑːrt/

UK :

/əˈpɑːt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [apart] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The two houses stood 500 metres apart.


    این دو خانه 500 متر از هم فاصله داشتند.

  • Their birthdays are only three days apart.


    تولد آنها تنها سه روز با یکدیگر فاصله دارد.

  • The two sides in the talks are still a long way apart (= are far from reaching an agreement).


    دو طرف در مذاکرات هنوز فاصله زیادی با هم دارند (= تا رسیدن به توافق فاصله دارند).

  • We're living apart now.


    ما الان جدا از هم زندگی می کنیم

  • Over the years, Rosie and I had drifted apart.


    در طول سالها، من و رزی از هم دور شده بودیم.

  • She keeps herself apart from other people.


    او خودش را از دیگران جدا نگه می دارد.

  • I can't tell the twins apart (= see the difference between them).


    من نمی توانم دوقلوها را از هم جدا کنم (= تفاوت بین آنها را ببینید).

  • The whole thing just came apart in my hands.


    همه چیز در دستان من از هم پاشید.

  • When his wife died, his world fell apart.


    وقتی همسرش فوت کرد، دنیایش از هم پاشید.

  • Within minutes the ship began to break apart.


    ظرف چند دقیقه کشتی شروع به شکستن کرد.

  • We had to take the engine apart.


    مجبور شدیم موتور را از هم جدا کنیم.

  • Victoria apart not one of them seems suitable for the job.


    جدا از ویکتوریا، هیچ یک از آنها برای این کار مناسب به نظر نمی رسد.

  • Her own friends were poles apart from his.


    دوستان خودش قطبی جدا از او بودند.

  • In temperament, she and her sister are poles apart.


    از نظر خلق و خو، او و خواهرش قطبی از هم هستند.

  • Although they are twins, they are worlds apart in their attitude to life.


    اگرچه آنها دوقلو هستند، اما در نگرش خود به زندگی جهان متفاوت هستند.

  • countries ripped apart by fighting


    کشورها با جنگ از هم پاشیدند

  • The dog had ripped a cushion to shreds.


    سگ یک بالشتک را تکه تکه کرده بود.

  • The hounds fell on the fox and ripped it apart.


    سگ های شکاری روی روباه افتادند و آن را پاره کردند.

  • She'll rip you to pieces if you try to keep her cub from her.


    اگر بخواهی توله اش را از او دور کنی، تو را تکه تکه خواهد کرد.

  • Stand with your feet wide apart.


    بایستید و پاهای خود را از هم باز کنید.

  • How far apart should the speakers be?


    فاصله بلندگوها چقدر باید باشد؟

  • We were asked to stand in two lines three metres apart.


    از ما خواسته شد در دو صف با فاصله سه متر از هم بایستیم.

  • The two lines of children moved slowly apart.


    دو صف بچه ها به آرامی از هم دور شدند.

  • The garage large enough for two cars, is set apart from (= not joined to) the house.


    گاراژ، به اندازه کافی بزرگ برای دو ماشین، جدا از (= به) خانه جدا شده است.


  • من تفاوت سنی مارک و برادرش را فراموش می کنم - آنها دو یا سه سال از هم فاصله دارند.

  • My jacket is so old it's falling apart.


    ژاکت من آنقدر کهنه شده است که از بین می رود.

  • I took the motor apart (= separated it into pieces) to see how it worked.


    موتور را از هم جدا کردم (= تکه تکه کردم) تا ببینم چگونه کار می کند.

  • He works until nine o'clock every evening and that's quite apart from the work he does over the weekend.


    او هر شب تا ساعت نه شب کار می کند و این کاملاً جدا از کاری است که در آخر هفته انجام می دهد.

  • When you're apart you rely so heavily on the phone.


    وقتی دور از هم هستید به شدت به تلفن تکیه می کنید.


  • بایستید و پاها را از هم باز کنید و از کمر خم شوید.

  • How far apart should I put my stereo speakers?


    بلندگوهای استریویم را چقدر باید از هم دور کنم؟

synonyms - مترادف

  • تنها

  • independently


    به طور مستقل

  • separately


    بصورت جداگانه


  • دور

  • individually


    به طور جداگانه

  • singly


    به تنهایی

  • isolated


    جدا شده


  • گذشته از


  • غیر صمیمی

  • disassociated


    جدا شده است

  • disconnected


    قطع شده

  • afar


    منحصرا

  • exclusively


    مستثنی شده است

  • excluded


    متمایز

  • aloof


    آزادانه


  • مستقل

  • freely


    خاص


  • توسط خود


  • توسط خودتان

  • by oneself


    به خودی خود


  • به یک طرف


  • قطع کردن


  • به خودت


  • به کنار


  • گرگ تنها


  • بیرون روی اندام

  • lone wolf


    به خودش

  • out on a limb


    صرفا


  • جدا از هم

  • solely


  • separated


antonyms - متضاد

  • با یکدیگر

  • simultaneously


    همزمان

  • collectively


    به صورت جمعی

  • jointly


    به طور مشترک


  • به عنوان یکی


  • در کنسرت

  • in unison


    به صورت هماهنگ


  • به عنوان یک گروه


  • در یک بدن

لغت پیشنهادی

politely

لغت پیشنهادی

youth

لغت پیشنهادی

support