stand
stand - ایستادن
verb - فعل
UK :
US :
تا خود را روی پاهایتان نگه دارید یا در وضعیت عمودی قرار بگیرید
به حالت عمودی بلند شدن
قدم گذاشتن در فاصله کوتاهی
به طور تصادفی پا گذاشتن یا روی چیزی
to be upright in a particular position or to put something or someone somewhere in an upright position
قائم بودن در یک وضعیت خاص، یا قرار دادن چیزی یا کسی در جایی در وضعیت عمودی
بودن یا ماندن در یک حالت یا شرایط خاص
بتوانید شرایط سخت را بپذیرید یا به خوبی با آن کنار بیایید
to be good or strong enough to last a long time or to experience a particular situation without being harmed, damaged etc
به اندازه کافی خوب یا قوی بودن برای دوام طولانی مدت یا تجربه یک موقعیت خاص بدون آسیب، آسیب و غیره
ماندن در یک مکان خاص بدون حرکت
یک ارتفاع خاص باشد
در یک سطح یا مقدار خاص باشد
داشتن یک رتبه یا موقعیت خاص در مقایسه با چیزها یا افراد مشابه
تلاش برای انتخاب شدن در شورا، مجلس و غیره
اگر یک تصمیم، پیشنهاد و غیره پابرجا باشد، همچنان وجود دارد، صحیح است یا معتبر است
مایعی که می ایستد جریان نمی یابد یا حرکت نمی کند
روی پاهای خود در وضعیت عمودی قرار بگیرید
ایستادن به خصوص برای مدت طولانی
بعد از اینکه نشسته اید یا دراز کشیده اید بایستید
بعد از نشستن بایستید یا در حالت ایستاده باشید
ایستادن، به خصوص به آرامی یا زمانی که برای شما دشوار است
بعد از نشستن بایستید، به خصوص در یک مراسم رسمی
تکه اثاثیه یا تجهیزاتی که برای نگه داشتن یا نگه داشتن چیزی استفاده می شود
میز یا سازه کوچکی که برای فروش یا نمایش چیزها استفاده می شود
موضع یا نظری که قاطعانه و علنی بیان می کنید
تلاش شدید برای دفاع از خود یا مخالفت با چیزی
the period of time in which two batsmen are playing together in a game of cricket, or the points that they get during this time
مدت زمانی که دو بتمن با هم در یک بازی کریکت بازی می کنند یا امتیازاتی که در این مدت به دست می آورند
مکانی که در آن تاکسی ها یا اتوبوس ها توقف می کنند و منتظر مسافران هستند
گروهی از درختان از یک نوع که نزدیک به هم رشد می کنند
بودن، ماندن یا وارد شدن به یک وضعیت خاص
برای ادامه وجود، صحیح بودن یا معتبر بودن
امتناع از تغییر تصمیم، برنامه و غیره
او آنقدر ضعیف بود که نمی توانست بایستد.
پرنده ای که روی یک پا ایستاده است
فقط آنجا بایستید - کاری انجام دهید!
من فقط چند قدم دورتر ایستاده بودم.
همه در راهرو منتظر ایستاده بودیم.
روی سر/دست ایستادن (= وارونه بودن، تعادل روی سر/دست ها)
تا عکست را می گیرم بی حرکت بایست.
چند دقیقه ایستادیم و صحبت کردیم.
مردم زیر باران منتظر اتوبوس ایستاده بودند.
بعد از زلزله فقط چند خانه پابرجا ماند.
وقتی رئیس جمهور وارد شد همه ایستادند.
ایستادیم تا دید بهتری داشته باشیم.
سعی کردم بایستم و خود را در عذاب دیدم.
نردبان را مقابل دیوار بایستید.
دخترک را روی صندلی ایستادم تا ببیند.
من تحمل برادرش را ندارم.
من نمی توانم دیدن خون را تحمل کنم.
من نمی توانم تحمل کنم وقتی این کار را می کنی.
او نمی توانست تحمل کند که منتظر بماند.
من نمی توانم تحمل کنم که مردم مدام حرفشان را قطع کنند.
چگونه تحمل می کنید که او همیشه اینجا باشد؟
قلبش بیشتر از این فشار را تحمل نخواهد کرد.
پلاستیک های مدرن می توانند دمای بسیار بالا و بسیار پایین را تحمل کنند.
می تواند در صورت افتادن از ارتفاع زیاد بدون شکستن تحمل کند.
آیا می توانی تحمل کنی دستت را لمس کنم یا خیلی درد دارد؟
من طاقت دیدن رنج او را ندارم.
این قلعه در محل میدان جنگ باستانی قرار دارد.
یک درخت بلوط کهنسال اینجا ایستاده بود.
کتاب ها در گوشه ای انبوه ایستاده بودند.
خانه برای مدت طولانی خالی بود.