authority
authority - قدرت
noun - اسم
UK :
US :
مجوز
اقتدارگرا
اقتدارگرایی
معتبر
غیرمجاز
اجازه دهد
مقتدرانه
قدرتی که به دلیل موقعیت رسمی خود دارید
an official organization or a government department that has the power to make decisions, and has particular responsibilities
یک سازمان رسمی یا یک اداره دولتی که قدرت تصمیم گیری دارد و دارای مسئولیت های خاصی است
کسی که در مورد یک موضوع اطلاعات زیادی دارد و دانش و نظراتش بسیار محترم است
اجازه رسمی برای انجام کاری
کیفیتی در نحوه صحبت یا رفتار شما که باعث می شود مردم از شما اطاعت کنند
an official organization which controls a particular activity and checks that the rules and laws relating to it are being obeyed
یک سازمان رسمی که یک فعالیت خاص را کنترل می کند و بررسی می کند که قوانین و قوانین مربوط به آن رعایت می شود.
سازمان هایی که مسئول یک کشور یا منطقه خاص یا یک فعالیت خاص هستند
قدرتی که یک شخص یا سازمان به دلیل موقعیت رسمی یا قانونی خود دارد
the power given by an importer to a bank in the exporter’s country to allow the exporter to arrange a BILL OF EXCHANGE
قدرتی که واردکننده به بانکی در کشور صادرکننده داده تا به صادرکننده اجازه دهد تا برات را تنظیم کند.
قدرتی که واردکننده به بانکی در کشور صادرکننده برای پرداخت صرافی داده است.
حق یا توانایی اخلاقی یا قانونی برای کنترل
گروهی از افراد با مسئولیت رسمی برای یک حوزه فعالیت خاص
the group of people with official legal power to make decisions or make people obey the laws in a particular area such as the police or a local government department
گروهی از افراد دارای قدرت قانونی رسمی برای تصمیم گیری یا وادار کردن مردم به اطاعت از قوانین در یک منطقه خاص، مانند پلیس یا اداره دولتی محلی.
یک متخصص در یک موضوع
قدرت کنترل یا درخواست اطاعت از دیگران
مرجع شخصی است که مسئولیت رسمی یک حوزه خاص از فعالیت را دارد
مقامات پلیس یا سایر مقامات دولتی هستند
یک مرجع در یک موضوع متخصص در آن است
قدرت رسمی برای تصمیم گیری برای افراد دیگر یا به آنها گفتن آنچه باید انجام دهند
اجازه رسمی یا حق قانونی انجام کاری
an official organization often created by the government which is responsible for managing a particular duty or service
یک سازمان رسمی که اغلب توسط دولت ایجاد می شود و مسئول مدیریت یک وظیفه یا خدمت خاص است
the ability to influence other people and make them respect you especially because you are confident or have a lot of knowledge
توانایی تأثیرگذاری بر دیگران و وادار کردن آنها به احترام به شما، به خصوص به این دلیل که اعتماد به نفس دارید یا دانش زیادی دارید
کسی که در یک موضوع خاص متخصص است و نظراتش بر دیگران تأثیر می گذارد
رایشاور در روابط ژاپن و آمریکا به یک مرجع تبدیل شد.
The evacuation of many schools gave military and civil authorities the opportunity to requisition the buildings for their own use.
تخلیه بسیاری از مدارس به مقامات نظامی و غیرنظامی این فرصت را داد تا ساختمان ها را برای استفاده شخصی خود مصادره کنند.
The number of complaints received by the Police Complaints Authority has risen sharply in recent years.
تعداد شکایات دریافتی به اداره شکایات پلیس در سال های اخیر به شدت افزایش یافته است.
Although the new managers had focused on the privileges that came with formal authority the superiors emphasized the duties-the accountability.
اگرچه مدیران جدید بر امتیازاتی که با اختیارات رسمی به دست میآمد تمرکز کرده بودند، اما مافوق بر وظایف - پاسخگویی - تأکید داشتند.
این ایرلاین اختیار پرواز به چندین مقصد ایالات متحده را دریافت کرده است.
برای جزئیات طرح در منطقه خود با مقامات بهداشتی محلی خود تماس بگیرید.
او به طور گسترده ای به عنوان مرجع برجسته کشور در زمینه بیماری های گیاهی شناخته می شد.
مقامات محلی قانوناً موظف به ثبت نیازهای برآورده نشده و افشای جزئیات آن هستند.
در مقام اقتدار
تضعیف/به چالش کشیدن اقتدار کسی
او اکنون بر افرادی که قبلاً رئیس او بودند، اقتدار دارد.
قانون می گوید که والدین بر فرزندان خود اعمال قدرت می کنند.
Nothing will be done because no one in authority (= who has a position of power) takes the matter seriously.
هیچ کاری انجام نخواهد شد زیرا هیچ یک از مقامات (= که دارای موقعیت قدرت هستند) موضوع را جدی نمی گیرند.
شخصیت های اقتدار بزرگسال مانند والدین و معلمان
برخی از کارشناسان فکر می کنند که آژانس ممکن است از اختیارات خود فراتر رفته باشد.
دولت این اختیار را دارد که اقتصاد را تنظیم کند.
قانون اساسی به کنگره این اختیار را می دهد که تصمیم بگیرد که آیا اقدامات نظامی را تأمین مالی کند یا خیر.
ما این اختیار را داریم که این ساختمان را جستجو کنیم.
بدون اختیار ماشین را گرفت.
بدون اختیار مدیر انجام شد.
ما تحت اقتدار سازمان ملل عمل کردیم.
من باید این را به مقامات گزارش کنم.
مقامات بهداشتی در حال بررسی این مشکل هستند.
planning/police/immigration authorities
مقامات برنامه ریزی / پلیس / مهاجرت
مقامات هوانوردی می گویند ترافیک سالانه 20 درصد رشد خواهد کرد.
مقامات آلمانی نویسنده ویروس کامپیوتری را دستگیر کردند.
او با اقتدار در مورد این موضوع صحبت کرد.
اقتدار اخلاقی برای اداره کشور
او هوای اقتدار داشت.
او یک مرجع حقوق کیفری است.
من به خوبی می دانم که او قرار است ارتقا یابد.
Central government has extensive authority over teachers.
دولت مرکزی اختیارات گسترده ای بر معلمان دارد.
او در سال 1689 قدرت کامل را به عنوان تزار به دست گرفت.
او از واگذاری قدرت بر فرآیند طراحی امتناع می ورزد.
او بارها و بارها اقتدار من را به چالش کشیده بود.
او در کلیسای محلی دارای مقامی است.
فرمانده کل قوا قدرت عالی را در منطقه خود اعمال می کند.
مدیر جدید بدیهی است که نیاز به نشان دادن اقتدار خود را احساس می کند.
این مردان اقتدار الهی کلیسا را انکار کردند.
فرمان
کنترل
قدرت
قانون
sway
تاب خوردن
نفوذ
شارژ
dominion
سلطه
jurisdiction
صلاحیت قضایی
mastery
تسلط
domination
جهت
دولت
حق ویژه
prerogative
سلطنت کنند
reign
وزن
برتری
ascendancy
زور
clout
گرفتن
نگه دارید
grip
قدرت نفوذ
ممکن
leverage
درست
مجوز
کشیدن
supremacy
استحکام - قدرت
dominance
مدیریت
licence
حکومت
governance
powerlessness
ناتوانی
impotence
ناتوانی جنسی
impotency
عجز
inability
بی اثر بودن
incapability
ناکارآمدی
incapacity
بی فایده بودن
ineffectiveness
ناامیدی
inefficacy
ضعف
uselessness
بی کفایتی
incapacitation
درماندگی
ineptitude
عدم تناسب اندام
hopelessness
شکست
weakness
نرمی
incompetence
تردی
inefficiency
سلب مالکیت
ineffectuality
inadequacy
ineffectualness
helplessness
ineptness
inaptitude
incompetency
inutility
insufficiency
infirmity
unfitness
feebleness
softness
fragility
dispossession