debt

base info - اطلاعات اولیه

debt - بدهی

noun - اسم

/det/

UK :

/det/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [debt] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to pay/repay a debt


    پرداخت/بازپرداخت بدهی

  • I need to pay off all my debts.


    باید تمام بدهی هایم را بپردازم.

  • I've finally cleared all my debts.


    بالاخره تمام بدهی هایم را تسویه کردم.

  • After settling his debts he was left with just £2000.


    پس از تسویه بدهی هایش تنها 2000 پوند باقی ماند.

  • an outstanding debt of £300


    بدهی معوق 300 پوندی

  • He had run up huge credit card debts.


    او بدهی های هنگفتی از کارت اعتباری داشت.

  • They had incurred debts of over $1 million.


    آنها بیش از یک میلیون دلار بدهی داشتند.

  • He died heavily in debt.


    او با بدهی های سنگین جان سپرد.

  • The club is £4 million in debt.


    باشگاه 4 میلیون پوند بدهی دارد.

  • We were poor but we never got into debt.


    ما فقیر بودیم اما هرگز بدهکار نشدیم.

  • It's hard to stay out of debt when you are a student.


    زمانی که دانشجو هستید، دور ماندن از بدهی سخت است.

  • The country's debt burden is increasing.


    بار بدهی کشور در حال افزایش است.

  • I owe them a debt of gratitude that I can never repay.


    من به آنها مدیون هستم که هرگز نمی توانم آن را جبران کنم.


  • من می خواهم به بدهی خود به معلمانم اعتراف کنم.


  • او به سادگی یک بدهی را بازپرداخت می کرد و در ازای این که او شغل خود را پس انداز می کرد، شغل خود را پس انداز می کرد.

  • I am in Ruth's debt for the excellent advice she gave me.


    من به خاطر نصیحت بسیار خوبی که روت به من کرد مدیون او هستم.

  • After a series of meetings, the banks were forced to write off the company's debts.


    پس از یک سری جلسات، بانک ها مجبور به رد بدهی های شرکت شدند.

  • He was burdened with crippling debts.


    او با بدهی های فلج کننده سنگینی می کرد.

  • a company faced with mounting debts


    شرکتی که با بدهی های فزاینده ای مواجه است

  • He wanted to consolidate his debts into one payment.


    او می خواست بدهی های خود را در یک پرداخت تجمیع کند.

  • The company has reached a deal allowing it to restructure its debts.


    این شرکت به توافقی رسیده است که به آن اجازه می دهد بدهی های خود را بازسازی کند.

  • Only two payments were made, leaving an outstanding debt of £300.


    تنها دو پرداخت انجام شد و بدهی معوقه 300 پوندی باقی ماند.

  • Data show that debt levels at private companies are increasing.


    داده ها نشان می دهد که سطح بدهی شرکت های خصوصی در حال افزایش است.

  • Managing your student loan debt is not easy.


    مدیریت بدهی وام دانشجویی شما آسان نیست.

  • The country has a national debt of 80% of GNP.


    بدهی ملی این کشور 80 درصد تولید ناخالص ملی است.

  • The company wrote it off as a bad debt.


    شرکت آن را به عنوان بدهی بد رد کرد.

  • debts arising from bad investments


    بدهی های ناشی از سرمایه گذاری های بد

  • a debt secured on property


    بدهی تضمین شده در اموال

  • The fall in exports has left the country unable to service its debts.


    کاهش صادرات باعث شده این کشور نتواند بدهی های خود را تامین کند.

  • Without a job he'll never clear his debts.


    بدون شغل، او هرگز بدهی های خود را تسویه نمی کند.

  • The company defaulted on its debt and its assets were seized.


    شرکت در پرداخت بدهی خود کوتاهی کرد و دارایی های آن توقیف شد.

synonyms - مترادف
  • liability


    مسئولیت


  • صورت حساب

  • arrears


    معوقه


  • تعهد

  • indebtedness


    بدهکاری


  • نمره

  • arrearage


    حساب


  • بدهی ها

  • liabilities


    صورتحساب

  • invoice


    برگه

  • tab


    بدهی

  • debit


    بررسی


  • وظیفه


  • شمارش

  • tally


    اتهامات

  • charges


    خسارت


  • ناشی از

  • due


    اوراق قرضه

  • debenture


    عوارض

  • dues


    رهن


  • تعادل


  • اعلام وصول

  • receipt


    حساب کردن

  • reckoning


    کمبود


  • اعتبار


  • IOU


  • چیت

  • debts


    مطالبه

  • IOU


  • chit



antonyms - متضاد

  • دارایی


  • پول نقد


  • اعتبار

  • excess


    اضافی

  • irresponsibility


    بی مسئولیتی


  • سود


  • درآمد

  • tally


    شمارش


  • توافق

  • ingratitude


    ناسپاسی

لغت پیشنهادی

flabby

لغت پیشنهادی

alloyed

لغت پیشنهادی

hastened