blitz

base info - اطلاعات اولیه

blitz - حمله رعد اسا

noun - اسم

/blɪts/

UK :

/blɪts/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [blitz] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Five shops were damaged in a firebomb blitz.


    پنج مغازه در انفجار بمب آتش‌زا آسیب دیدند.

  • Many people died in the London Blitz.


    افراد زیادی در بلیتز لندن جان باختند.

  • a blitz on passengers who avoid paying fares


    حمله رعد اسا برای مسافرانی که از پرداخت کرایه اجتناب می کنند

  • I've had a blitz on the house (= cleaned it very thoroughly).


    من در خانه دچار حمله برق آسا شدم (= آن را کاملاً تمیز کردم).

  • an advertising/a media blitz (= a lot of information about something on television in newspapers, etc.)


    تبلیغات/آشوب رسانه ای (= اطلاعات زیادی در مورد چیزی در تلویزیون، روزنامه ها و غیره)


  • حمله برق آسا در پارکینگ غیرقانونی

  • an all-out blitz on crime


    حمله ای همه جانبه به جنایت

  • The car was launched with a massive media/advertising blitz, involving newspapers, magazines, television and radio.


    این خودرو با رسانه‌ای/تبلیغات رسانه‌ای گسترده، شامل روزنامه‌ها، مجلات، تلویزیون و رادیو به بازار عرضه شد.

  • All around were the shells of blitzed buildings.


    دور تا دور صدف ساختمان های برق زده بود.

  • The vegetables can be left in the stock and blitzed with a hand blender.


    سبزی ها را می توان در مایه گذاشت و با مخلوط کن دستی تفت داد.

  • Both campaigns are blitzing the airwaves with ads.


    هر دو کمپین با تبلیغات امواج رادیویی را به هم می ریزند.

  • He absolutely blitzed his rivals.


    او کاملاً رقبای خود را شکست داد.

  • I decided to blitz the housework in one afternoon.


    تصمیم گرفتم در یک بعدازظهر کارهای خانه را انجام دهم.

  • She was killed in/during the Blitz.


    او در / در جریان حمله رعد اسا کشته شد.

  • That computer needs an advertising blitz to sell it.


    آن کامپیوتر برای فروش به یک بلیتز تبلیغاتی نیاز دارد.

  • The legislation is part of a blitz of new climate change bills.


    این قانون بخشی از لوایح جدید تغییرات آب و هوایی است.

  • an advertising/marketing/media blitz


    یک حمله تبلیغاتی/بازاریابی/رسانه ای

synonyms - مترادف

  • حمله کنند


  • حمله


  • توهین آمیز

  • raid


    یورش

  • onslaught


    ضربه


  • هجوم بردن


  • شارژ


  • شروع

  • onset


    پرخاشگری

  • aggression


    بلیتزکریگ

  • blitzkrieg


    جرم ایالات متحده

  • offenseUS


    نزول

  • descent


    جرم انگلستان

  • offenceUK


    سالی

  • sally


    بمباران

  • bombardment


    رگبار

  • barrage


    رازیا

  • razzia


    بمب گذاری


  • باتری


  • گلوله باران

  • shelling


    تلاش


  • کودتای اصلی

  • coup de main


    کمپین بمب گذاری


  • حمله سنگین


  • حمله رعد و برق

  • lightning attack


    بمباران اشباع

  • saturation bombing


    هجوم

  • foray


    سوار شدن

  • incursion


    تهاجم

  • sortie



antonyms - متضاد
  • let-up


    رها کردن

لغت پیشنهادی

applying

لغت پیشنهادی

classmate

لغت پیشنهادی

abusing