cluster

base info - اطلاعات اولیه

cluster - خوشه

noun - اسم

/ˈklʌstər/

UK :

/ˈklʌstə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [cluster] در گوگل
description - توضیح

  • گروهی از چیزهای یکسان که بسیار نزدیک به هم هستند


  • گروهی از مردم همه در یک مکان

  • a group of sectors on one or more computer disks


    گروهی از بخش ها روی یک یا چند دیسک کامپیوتری


  • اگر گروهی از افراد یا چیزها در جایی خوشه شوند یا در جایی خوشه شوند، گروه کوچکی را در آن مکان تشکیل می دهند.


  • گروهی از چیزهای مشابه که نزدیک به هم هستند، گاهی اوقات چیزی را احاطه می کنند

  • a group of two or more consonant sounds that are pronounced together with no vowel sound between them


    گروهی متشکل از دو یا چند صدای همخوان که با هم تلفظ می شوند و هیچ صدای مصوتی بین آنها وجود ندارد

  • (of a group of similar things or people) to form a group sometimes by surrounding something or to make something do this


    (از گروهی از چیزها یا افراد مشابه) برای تشکیل گروه، گاهی اوقات با احاطه کردن چیزی، یا اینکه چیزی را وادار به این کار کنند


  • برای تشکیل یا جمع شدن


  • گروهی از چیزهای مشابه در حال رشد یا نگه داشتن آنها، یا گروهی از افراد یا چیزهایی که به هم نزدیک هستند


  • گروهی از چیزهای مشابه که در یک منطقه کوچک به هم نزدیک هستند


  • گروهی از رویدادهای مشابه که در یک منطقه کوچک یا در میان گروه کوچکی از مردم رخ می دهد

  • a group of computers connected together to work as one larger computer and to improve their performance


    گروهی از کامپیوترها به هم متصل شده اند تا به عنوان یک کامپیوتر بزرگتر کار کنند و عملکرد خود را بهبود بخشند


  • در همان منطقه کوچک یا به همان شکل زیاد اتفاق بیفتد


  • ایستادن یا قرار گرفتن در نزدیکی یکدیگر در یک گروه

  • Some relatives were standing in a cluster around her hospital bed.


    برخی از اقوام به صورت دسته‌ای دور تخت بیمارستان او ایستاده بودند.

  • Each zone typically includes a cluster of two or three secondary schools with their supporting primaries and special educational needs provision.


    هر منطقه معمولاً شامل مجموعه ای متشکل از دو یا سه مدرسه متوسطه با مدارس ابتدایی حمایتی و تأمین نیازهای آموزشی ویژه است.

  • A cluster of people all anxious to shake his hand formed around the speaker.


    گروهی از مردم که همه مشتاق دست دادن با او بودند، دور بلندگو تشکیل شد.

  • This will enable distributed computing over heterogeneous platforms, from workstations and clusters to large-scale, high-performance systems.


    این امر محاسبات توزیع شده را روی پلتفرم‌های ناهمگن، از ایستگاه‌های کاری و خوشه‌ها گرفته تا سیستم‌های با کارایی بالا در مقیاس بزرگ، ممکن می‌سازد.

  • All this time the other cell clusters remained tiny and inactive.


    در تمام این مدت، سایر خوشه های سلولی کوچک و غیرفعال باقی ماندند.

  • To overcome these problems, small schools in some rural areas have formed cooperative clusters whereby teachers provide curriculum support for each other.


    برای غلبه بر این مشکلات، مدارس کوچک در برخی از مناطق روستایی، خوشه‌های تعاونی تشکیل داده‌اند که به موجب آن معلمان از یکدیگر حمایت برنامه درسی می‌کنند.

  • It's an attractive shrub with dark shiny leaves, that has clusters of white flowers in early June.


    این درختچه ای جذاب با برگ های براق تیره است که در اوایل ژوئن دارای خوشه هایی از گل های سفید است.

  • Most galaxies are found in clusters rather than in isolation.


    بیشتر کهکشان ها در خوشه ها به جای مجزا یافت می شوند.

  • The work crews and engineers stand in clusters, their yellow reflective safety jackets glowing eerily amid the dusky floodlighting.


    خدمه کار و مهندسان به صورت دسته‌ای ایستاده‌اند و جلیقه‌های ایمنی بازتابنده زردشان در میان نور افکن تاریک به طرز وحشتناکی می‌درخشند.

  • Each community organized employers by industry clusters.


    هر جامعه کارفرمایان را بر اساس خوشه های صنعتی سازماندهی کرد.

  • The adult female lays large clusters of eggs.


    ماده بالغ خوشه های بزرگی از تخم می گذارد.

  • From the airplane we could already see little clusters of houses.


    از هواپیما می‌توانستیم خوشه‌های کوچکی از خانه‌ها را ببینیم.

example - مثال
  • The telescope is focused on a dense cluster of stars at the edge of the galaxy.


    این تلسکوپ بر روی یک خوشه متراکم از ستاره ها در لبه کهکشان متمرکز شده است.

  • The plant bears its flowers in clusters.


    این گیاه گل های خود را به صورت خوشه ای می آورد.

  • a leukaemia cluster (= an area where there are more cases of the disease than you would expect)


    یک خوشه لوسمی (= منطقه ای که در آن موارد بیماری بیش از حد انتظار شما وجود دارد)

  • a cluster of spectators


    دسته ای از تماشاگران

  • a little cluster of houses


    یک خوشه کوچک از خانه ها

  • a consonant cluster


    یک خوشه همخوان

  • Doctors are worried about what appear to be cancer clusters occurring in these areas.


    پزشکان در مورد آنچه که به نظر می رسد خوشه های سرطانی در این مناطق رخ می دهد، نگران هستند.

  • The bacteria form clusters in the gut of the host animal.


    باکتری ها در روده حیوان میزبان خوشه هایی تشکیل می دهند.

  • The plants have clusters of white flowers in early June.


    گیاهان در اوایل خرداد دارای خوشه هایی از گل های سفید هستند.

  • a dense cluster of buildings


    مجموعه ای متراکم از ساختمان ها

  • The church stood in a small cluster of houses.


    کلیسا در مجموعه کوچکی از خانه ها قرار داشت.

  • A woman had emerged from the cluster of buildings.


    زنی از میان مجموعه ساختمان ها بیرون آمده بود.

  • Have a look at the cluster of galaxies in this photograph.


    در این عکس به خوشه کهکشان ها نگاهی بیندازید.

  • There was a cluster of fans around him asking for autographs.


    گروهی از هواداران دور او بودند که از او امضا می خواستند.

  • The /str/ at the beginning of stray is a cluster.


    /str/ در ابتدای «stray» یک خوشه است.

  • The word glimpsed ends with the consonant cluster /mpst/.


    کلمه glimpsed با خوشه همخوان /mpst/ به پایان می رسد.

  • People clustered around the noticeboard to read the exam results.


    مردم دور تابلوی اعلانات جمع شده بودند تا نتایج امتحان را بخوانند.

  • The hens cluster together at the sight of strangers, going quiet.


    مرغ ها با دیدن غریبه ها دور هم جمع می شوند و ساکت می شوند.

  • All his grandchildren clustered around him.


    همه نوه هایش دورش جمع شدند.

  • dense clusters of delicate pink blossoms


    خوشه های متراکم از شکوفه های صورتی ظریف

  • This section of town has a large cluster of fast-food restaurants.


    این بخش از شهر دارای مجموعه بزرگی از رستوران های فست فود است.

  • There is a cluster of hi-tech businesses in the city's industrial park.


    مجموعه ای از مشاغل با فناوری پیشرفته در شهرک صنعتی شهر وجود دارد.


  • این مطالعه به یک خوشه ظاهری سرطان در میان کارگران کارخانه نگاه خواهد کرد.

  • Most young firms tend to cluster in the finance IT telecoms, and retail industries.


    بیشتر شرکت‌های جوان تمایل دارند در صنایع مالی، فناوری اطلاعات، مخابرات و خرده‌فروشی جمع شوند.

  • People clustered around the noticeboard to read the announcement.


    مردم دور تابلوی اعلانات جمع شدند تا اعلامیه را بخوانند.

synonyms - مترادف

  • گروه


  • دسته

  • batch


    دسته ای


  • مجموعه

  • lot


    مقدار زیادی

  • array


    آرایه

  • set


    تنظیم


  • باند

  • grouping


    گروه بندی

  • clutch


    کلاچ

  • assemblage


    باتری


  • صورت فلکی

  • constellation


    مسدود کردن


  • گره

  • knot


    سوئیت

  • suite


    بسته

  • parcel


    بانک


  • جرم


  • پاسسل

  • passel


    بسته بندی


  • محصول

  • bundle


    تراکم


  • بودل

  • agglomeration


    تجمیع

  • boodle


    کنگلومرا

  • aggregate


    تکه

  • conglomeration


    لکه

  • chunk


    لانه

  • blob


    توده

  • nest


  • clump


antonyms - متضاد

  • شخصی

  • one


    یکی


  • کل


  • صلح

  • organisationUK


    سازمان انگلستان


  • تقسیم

  • separation


    جدایش، جدایی


  • سفارش

  • organizationUS


    سازمان ایالات متحده


  • افسردگی


  • مقدار کمی


  • هیچ یک


  • تنها


  • خط

  • simplicity


    سادگی


  • بخش

  • fraction


    کسر


  • شخص


  • روح


  • بدن

  • single entity


    موجودیت واحد

  • harmony


    هارمونی

  • tidiness


    آراستگی


  • ترتیب


  • ساکت

  • orderliness


    نظم و ترتیب


  • روش

  • calm


    آرام


  • سیستم

  • scattering


    پراکندگی

لغت پیشنهادی

rib

لغت پیشنهادی

northernmost

لغت پیشنهادی

bead