mystery

base info - اطلاعات اولیه

mystery - رمز و راز

noun - اسم

/ˈmɪstəri/

UK :

/ˈmɪstri/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [mystery] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • It is one of the great unsolved mysteries of this century.


    این یکی از اسرار بزرگ حل نشده قرن حاضر است.

  • Their motives remain a mystery.


    انگیزه آنها همچنان یک راز است.

  • She tried to solve the mystery of the boy's sudden death.


    او سعی کرد معمای مرگ ناگهانی پسر را حل کند.

  • It's a complete mystery to me why they chose him.


    این که چرا او را انتخاب کردند برای من کاملاً یک معماست.

  • He's a bit of a mystery.


    او کمی رمز و راز است.

  • There was a mystery guest on the programme.


    یک مهمان مرموز در برنامه حضور داشت.

  • The mystery man's identity remains hidden.


    هویت مرد مرموز پنهان مانده است.

  • a mystery disease/illness/virus


    یک بیماری/بیماری/ویروس مرموز

  • a mystery tour (= when you do not know where you are going)


    یک تور اسرارآمیز (= وقتی نمی دانید کجا می روید)


  • خواهرم برای من یک معمای کامل است.

  • Mystery surrounds her disappearance.


    راز ناپدید شدن او را احاطه کرده است.

  • His past is shrouded in mystery (= not much is known about it).


    گذشته او پوشیده از رمز و راز است (= چیز زیادی در مورد آن معلوم نیست).

  • The dark glasses give her an air of mystery.


    عینک تیره به او فضایی مرموز می بخشد.

  • She’s a woman of mystery.


    او یک زن مرموز است.

  • He is the author of several murder mysteries.


    او نویسنده چندین راز قتل است.

  • The film is based on Daphne DuMaurier's mystery novel ‘Rebecca’.


    این فیلم بر اساس رمان معمایی دافنه دوموریه، ربکا ساخته شده است.

  • the teacher who initiated me into the mysteries of mathematics


    معلمی که مرا به اسرار ریاضیات سوق داد


  • رمز و راز خلقت


  • او سرنخی برای باز کردن کل رمز و راز پیدا کرده بود

  • Her poetry attempts to penetrate the dark mystery of death.


    شعر او تلاش می کند تا به راز تاریک مرگ نفوذ کند.

  • How the disease started is one of medicine's great mysteries.


    چگونگی شروع این بیماری یکی از اسرار بزرگ پزشکی است.

  • How these insects actually communicate presents something of a mystery.


    این که چگونه این حشرات واقعاً با هم ارتباط برقرار می کنند، چیزی رازآلود نشان می دهد.

  • It remains a mystery as to where he was buried.


    این که کجا دفن شده است راز باقی مانده است.

  • It was easy to believe that the house held some great mystery.


    به راحتی می شد باور کرد که خانه راز بزرگی را در خود جای داده است.

  • She pondered the mystery of the disappearing thief.


    او به راز ناپدید شدن دزد فکر کرد.

  • The mystery deepened when the police's only suspect was found murdered.


    این معما زمانی عمیق تر شد که تنها مظنون پلیس به قتل رسید.

  • The police are close to solving the mystery of the missing murder weapon.


    پلیس به حل معمای سلاح قتل گم شده نزدیک است.

  • The silence has deepened the mystery surrounding his work.


    سکوت، راز پیرامون کار او را عمیق تر کرده است.

  • The witness could shed no light on the mystery of the deceased's identity.


    شاهد هیچ روشنی بر رمز و راز هویت متوفی روشن نکرد.

  • There's a bit of a mystery about this child.


    کمی رمز و راز در مورد این کودک وجود دارد.

  • one of life's little mysteries


    یکی از رازهای کوچک زندگی

synonyms - مترادف
  • enigma


    معما

  • puzzle


    پازل

  • riddle


    معمای

  • conundrum


    راز


  • سوال


  • پارادوکس

  • paradox


    پوزر

  • poser


    مسئله


  • گیج کننده

  • puzzler


    معضل

  • quandary


    گیج شدن

  • puzzlement


    چرا

  • why


    ابهام

  • abstruseness


    سرگشتگی

  • abstrusity


    مشکل

  • bewilderment


    رمز و راز

  • crux


    استامپر

  • mystification


    تیزر

  • stumper


    بازی فکری

  • teaser


    مغز متفکر

  • brainteaser


    حرام

  • braintwister


    سر خراش

  • charade


    گیجی

  • head-scratcher


    دور

  • perplexity


    رون

  • roun


    چسبنده

  • rune


    چرخان

  • stickler


    علامت سوال

  • twister


    کتاب بسته


  • closed book


antonyms - متضاد

  • توضیح

  • elucidation


    روشنگری

  • rationale


    بنیاد و پایه

  • clarification


    شفاف سازی

  • explication


    منطقی سازی انگلستان

  • rationalisationUK


    منطقی سازی ایالات متحده

  • rationalizationUS


    بحث و جدل


  • توضیح دادن

  • expounding


    توجیه

  • justification


    دلیل


  • پاسخ


  • تفسیر


  • رمزگشایی

  • deciphering


    راه حل


  • پیچیدگی

  • decoding


    نمایشگاه

  • elaboration


    وضوح

  • exposition


  • exegesis



  • enlightenment


لغت پیشنهادی

abolition

لغت پیشنهادی

activities

لغت پیشنهادی

bee