view

base info - اطلاعات اولیه

view - چشم انداز

noun - اسم

/vjuː/

UK :

/vjuː/

US :

family - خانواده
overview
بررسی اجمالی
preview
پیش نمایش
review
مرور
viewer
بیننده
reviewer
بازبین
view
چشم انداز
google image
نتیجه جستجوی لغت [view] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • There were magnificent views of the surrounding countryside.


    مناظر باشکوهی از حومه اطراف وجود داشت.

  • Most rooms enjoy panoramic views of the ocean.


    بیشتر اتاق ها از منظره پانوراما از اقیانوس لذت می برند.

  • The view from the top of the tower was spectacular.


    منظره بالای برج بسیار دیدنی بود.

  • a sea/mountain view


    منظره دریا/کوه

  • I'd like a room with a view.


    من یک اتاق با منظره می خواهم.

  • The lake soon came into view.


    دریاچه به زودی نمایان شد.

  • The sun disappeared from view.


    خورشید از دید ناپدید شد.

  • Tensions within the band remained hidden from public view.


    تنش های درون گروه از دید عموم پنهان ماند.

  • There was nobody in view.


    هیچ کس در نظر نبود.

  • I hid in the hallway out of view.


    در راهرو به دور از دید پنهان شدم.

  • Sit down—you're blocking my view.


    بنشین - دیدم را مسدود می کنی.

  • I didn't have a good view of the stage.


    دید خوبی به صحنه نداشتم.


  • داشتن دیدگاه های سیاسی قوی

  • She and I hold opposing views on the matter.


    من و او نظرات مخالفی در مورد این موضوع داریم.

  • His views on the subject were well known.


    نظرات او در مورد این موضوع کاملاً شناخته شده بود.


  • این جلسه به مردم این فرصت را می دهد تا نظرات خود را در مورد موضوع بیان کنند.

  • We take the view that it would be wrong to interfere.


    ما معتقدیم که دخالت کردن اشتباه است.

  • This evidence supports the view that there is too much violence on television.


    این شواهد این دیدگاه را تأیید می کند که خشونت بیش از حد در تلویزیون وجود دارد.


  • از طرفی من دیدگاه دیگری دارم.

  • I am afraid I do not share this view.


    می ترسم با این دیدگاه موافق نباشم.

  • My own/personal view is that…


    دیدگاه شخصی / شخصی من این است که …

  • In my view it was a waste of time.


    به نظر من اتلاف وقت بود.

  • There was a frank exchange of views (= an angry argument) between Dr Wilson and the other members of the committee.


    بین دکتر ویلسون و سایر اعضای کمیته تبادل نظر صریح (= مشاجره خشمگینانه) صورت گرفت.

  • He has an optimistic view of life.


    او نگاهی خوش بینانه به زندگی دارد.

  • the Christian view of the world


    نگرش مسیحی به جهان

  • The book gives readers an inside view of political life.


    این کتاب به خوانندگان دیدی درونی از زندگی سیاسی می دهد.

  • The traditional view was that marriage was meant to last.


    دیدگاه سنتی این بود که ازدواج باید ماندگار باشد.

  • His performance went viral, attracting over 8 million views on YouTube.


    اجرای او در فضای مجازی منتشر شد و بیش از 8 میلیون بازدید در یوتیوب به خود جلب کرد.

  • a book with views of Paris


    کتابی با نمایی از پاریس

  • On his visits he painted views of the town and the surrounding countryside.


    در بازدیدهای خود، مناظری از شهر و حومه اطراف را نقاشی کرد.

  • From the plane we had a bird's-eye view of Manhattan.


    از هواپیما منظره ای از منهتن داشتیم.

synonyms - مترادف

  • چشم انداز

  • outlook


    پانوراما


  • صحنه

  • panorama


    جنبه


  • منظره

  • vista


    تماشایی


  • مراقب باش


  • منظره دریا


  • فرمان

  • spectacle


    منظره شهری

  • lookout


    منظره رودخانه

  • seascape


    منظره برفی


  • منظره شهر

  • scenery


    ظاهر

  • cityscape


    طرح کلی

  • riverscape


    تصویر

  • snowscape


    جارو کردن

  • townscape


    نمای هوایی


  • نمای چشم پرنده

  • outline


    محیط اطراف


  • منظره دیدنی


  • نمایش دادن


  • دید

  • aerial view


    فرار کردن

  • bird's-eye view


    پرسپکتیو هوایی

  • surroundings


  • scenic view



  • visibility


  • scape


  • aerial perspective


antonyms - متضاد
  • blindness


    کوری


  • واقعیت

  • ignorance


    جهل


  • بتن


  • بودن

  • misunderstanding


    سوء تفاهم

  • stupidity


    حماقت


  • نیاز

  • unconsciousness


    بی هوشی

  • blank


    جای خالی


  • سقط جنین


  • حقیقت


  • مرگ

  • misconception


    تصور غلط


لغت پیشنهادی

anaheim

لغت پیشنهادی

two

لغت پیشنهادی

milan