wind

base info - اطلاعات اولیه

wind - باد

N/A - N/A

wɪnd

UK :

wɪnd

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [wind] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • There isn't enough wind to fly a kite.


    باد کافی برای پرواز بادبادک وجود ندارد.

  • The forecast warned of winds of up to 60 miles an hour today.


    این پیش بینی نسبت به وزش باد با سرعت 60 مایل در ساعت امروز هشدار داد.

  • There was a light wind blowing.


    باد ملایمی می‌وزید.

  • Strong/High winds made the crossing very choppy.


    وزش باد شدید/تند گذرگاه را بسیار متلاطم کرد.

  • The sails flapped in the wind.


    بادبان ها در باد تکان خوردند.

  • There wasn't a breath of (= even a slight amount of) wind.


    نفسی (= حتی اندکی) باد نمی آمد.

  • A gust of wind suddenly caught her skirt.


    وزش باد ناگهان دامنش را گرفت.

  • The wind is beginning to pick up (= get stronger).


    باد شروع به افزایش می کند (= قوی تر می شود).

  • She ran like the wind (= very fast) to catch up.


    او مانند باد (= خیلی سریع) دوید تا به عقب برسد.

  • The blow to my stomach knocked the wind out of me.


    ضربه ای که به شکمم خورد باد را از سرم بیرون کرد.

  • I rarely bother to listen to politicians' speeches - it's all just wind.


    من به ندرت حوصله گوش دادن به سخنرانی های سیاستمداران را به خودم می دهم - همه چیز فقط باد است.

  • I like garlic but it gives me terrible wind.


    من سیر را دوست دارم اما باد وحشتناکی به من می دهد.


  • دسته را زخمی کرد اما هیچ اتفاقی نیفتاد.

  • Once she was in the car she wound the window down/up (= caused it to open/close by turning a handle).


    هنگامی که او در ماشین بود، او پنجره را به پایین/بالا پیچید (= با چرخاندن دستگیره باعث باز/بستن آن شد).

  • That noise you can hear is the tape winding back.


    صدایی که می‌شنوید، نواری است که به عقب برمی‌گردد.

  • The river winds through the valley.


    رودخانه از میان دره می پیچد.

  • She wound a scarf around her neck.


    روسری دور گردنش پیچید.


  • نخ را به توپ پیچید.

  • He wound a small bandage round her finger.


    باند کوچکی را دور انگشتش پیچید.

  • The wind is so strong that it’s hard to keep an umbrella up.


    باد آنقدر قوی است که نگه داشتن چتر سخت است.

  • We expect light winds from the west today.


    امروز وزش باد ملایم از سمت غرب پیش بینی می شود.

  • She ran so hard that it took her a few seconds to get her wind (back) before she could speak.


    آنقدر دوید که چند ثانیه طول کشید تا بادش را بازگرداند تا بتواند حرف بزند.

  • It will be wet and windy for most of the week.


    در بیشتر روزهای هفته هوا مرطوب و وزش باد خواهد بود.


  • ریسمان را دور قرقره پیچید.

  • a winding road


    یک جاده پر پیچ و خم

synonyms - مترادف
  • breeze


    نسیم

  • air


    هوا


  • جاری

  • draughtUK


    draughtUK

  • zephyr


    زفیر

  • draftUS


    پیش نویس ایالات متحده

  • drift


    رانش

  • gale


    باد

  • gust


    وزش

  • airstream


    جریان هوا

  • blast


    انفجار


  • فوت کردن، دمیدن

  • flurry


    سر و صدا

  • chinook


    شینوک

  • cyclone


    طوفان

  • flutter


    بال بال زدن

  • hurricane


    میسترال

  • mistral


    موج می زند

  • tempest


    بو کردن

  • typhoon


    گردباد

  • wafting


    هم زدن

  • whiff


    شوریدن

  • whirlwind


    جریان های هوا

  • whisk


    پف کردن

  • squall



  • air-current


  • air currents



  • puff



antonyms - متضاد
  • stillness


    سکون

  • calm


    آرام


  • هنوز

  • immobility


    بی حرکتی

  • calmness


    آرامش

  • lull


    ساکت کردن

  • placidity


  • hush


  • motionlessness


لغت پیشنهادی

apportion

لغت پیشنهادی

anarchism

لغت پیشنهادی

subtly