self

base info - اطلاعات اولیه

self - خود

noun - اسم

/self/

UK :

/self/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [self] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • به زودی دوباره خود قدیمی خود را احساس خواهید کرد (= احساس خوب یا خوشحالی دوباره).

  • He's not his usual happy self this morning.


    او شادی همیشگی اش امروز صبح نیست.


  • فقط با چند نفر او می‌توانست خود واقعی او باشد (= به جای آنچه که وانمود می‌کرد واقعاً شبیه چه چیزی بود را نشان دهد).

  • his private/professional self (= how he behaves at home/work)


    خود خصوصی/حرفه‌ای او (= نحوه رفتار او در خانه/کار)


  • بسیاری از افرادی که در مؤسسات زندگی می کنند، احساس خود را از دست داده اند (= احساس اینکه آنها افراد فردی هستند).

  • the inner self (= a person’s emotional and spiritual character)


    درون (= شخصیت عاطفی و روحی شخص)


  • عدم اعتماد به نفس

  • She didn't do it for any reason of self.


    او به هر دلیلی این کار را انجام نداد.

  • Self self self! That’s all you ever think about!


    خود، خود، خود! این تمام چیزی است که تا به حال به آن فکر می کنید!

  • You didn't hurt your little self did you?


    تو به خود کوچکت آسیبی نزدی، نه؟

  • We look forward to seeing Mrs Brown and your good self this evening.


    ما مشتاقانه منتظر دیدن خانم براون و خود خوب شما هستیم.

  • I was very thirsty (note to self: bring water on walks!).


    من خیلی تشنه بودم (توجه داشته باشید: در پیاده روی آب بیاورید!).

  • When his career ended, he became a shadow of his former self.


    وقتی کارش به پایان رسید، سایه ای از خود سابقش شد.

  • He's his usual cheerful self again.


    او دوباره همان خود شاد همیشگی اش است.


  • او می‌دانست که با تعطیلات، به حال سابقش برمی‌گردد.

  • Her private and public selves were vastly different.


    خود خصوصی و عمومی او بسیار متفاوت بود.

  • He was afraid to reveal his innermost self.


    می ترسید درونی ترین خود را آشکار کند.

  • a book about reaching for one's better self


    کتابی در مورد رسیدن به خود بهتر


  • فیلمی در مورد پسری که عاشق می شود و خود واقعی خود را در این روند می یابد

  • He argues that there has been an increased focus on the self.


    او استدلال می کند که تمرکز فزاینده ای روی خود صورت گرفته است.

  • The hero of the movie finally finds his true self (= discovers what his true personality and feelings are).


    قهرمان فیلم بالاخره خود واقعی خود را می یابد (= کشف می کند که شخصیت و احساسات واقعی او چیست).

  • When I saw them this afternoon they were more like their old/normal selves (= as they were in the past).


    وقتی امروز بعد از ظهر آنها را دیدم، بیشتر شبیه خود قدیمی/عادی خود بودند (= همانطور که در گذشته بودند).


  • یک حس از خود


  • پاسخ او نوعی توجه دائمی او به خود بود.

  • self-educated


    خودآموز

  • a self-winding watch


    یک ساعت خود پیچشی

  • Now I’m feeling better and I’m back to my old self again.


    اکنون احساس بهتری دارم و دوباره به حالت قبلی خود برگشتم.

  • I still assert the validity of self over social convention.


    من همچنان بر اعتبار خود بر قرارداد اجتماعی تاکید می کنم.

  • a self-catering holiday


    یک تعطیلات خود خوری

  • self-build homes


    خانه های خود ساخته

  • a cheque written to self


    چکی که به خود نوشته است

synonyms - مترادف

  • شخصیت


  • طبیعت


  • قانون اساسي

  • constitution


    رنگ چهره

  • complexion


    لحن


  • وضع

  • disposition


    خلق و خوی

  • temperament


    خاک رس

  • clay


    نابغه

  • temper


    colorsUK

  • genius


    colorUS

  • coloursUK


    آرایش

  • colorsUS


    هویت

  • make-up


    صفات


  • کیفیت

  • traits


    غلات


  • طنز ایالات متحده


  • طنزUK


  • ذات

  • humorUS


    روح

  • humourUK


    قالب

  • essence


    مهر

  • persona


    کیفیت ها


  • ویژگی های


  • رگ

  • stamp


    سبک

  • qualities


    امکانات

  • attributes


  • vein



  • features


antonyms - متضاد

  • دیگر

  • nonself


    غیر خود

لغت پیشنهادی

eyeball

لغت پیشنهادی

maps

لغت پیشنهادی

preemptive