might

base info - اطلاعات اولیه

might - ممکن

modal verb - فعل معین شرطی

/maɪt/

UK :

/maɪt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [might] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He might get there in time but I can't be sure.


    او ممکن است به موقع به آنجا برسد، اما نمی توانم مطمئن باشم.

  • It might not be too late to save the building.


    شاید برای نجات ساختمان دیر نباشد.

  • I know Vicky doesn't like the job but I mightn't find it too bad.


    می دانم که ویکی این کار را دوست ندارد، اما ممکن است آن را خیلی بد به نظر نرسانم.

  • The pills might have helped him if only he'd taken them regularly.


    قرص ها شاید به او کمک می کردند، فقط اگر آنها را مرتب مصرف می کرد.

  • He might say that now (= it is true that he does), but he can soon change his mind.


    او ممکن است بگوید که اکنون (= درست است که می کند)، اما به زودی می تواند نظر خود را تغییر دهد.

  • He might if he chose, retire and live in luxury for the rest of his days.


    او ممکن است، اگر تصمیم می گرفت، بازنشسته شود و بقیه روزهایش را در لوکس زندگی کند.

  • He said he might come tomorrow.


    گفت شاید فردا بیاد.

  • Zheng said she might not stay in the city for long.


    ژنگ گفت ممکن است مدت زیادی در شهر بماند.

  • You might try calling the help desk.


    ممکن است سعی کنید با میز کمک تماس بگیرید.

  • I thought we might go to the zoo on Saturday.


    فکر کردم شاید شنبه برویم باغ وحش.

  • Might I use your phone?


    آیا می توانم از تلفن شما استفاده کنم؟

  • If I might just say something…


    اگه بتونم یه چیزی بگم…

  • How might the plans be improved upon?


    چگونه می توان برنامه ها را بهبود بخشید؟


  • و او چه کسی ممکن است باشد؟


  • من فکر می کنم شما حداقل ممکن است پیشنهاد کمک کنید!

  • Honestly, you might have told me!


    راستش شاید به من گفتی!

  • I might have guessed it was you!


    شاید حدس می زدم تو بودی!

  • Her film was full of magical effects, as you might expect.


    همانطور که انتظار دارید فیلم او پر از جلوه های جادویی بود.

  • ‘And where is the money coming from?’ ‘You might well ask!’


    «و پول از کجا می آید؟» «شاید بپرسید!»

  • If no one else wants it we might as well give it to him.


    اگر هیچ کس دیگری آن را نمی خواهد، ممکن است آن را به او بدهیم.

  • If you are going to have sugar you may as well have a bar of chocolate.


    اگر می خواهید شکر بخورید، ممکن است یک تکه شکلات نیز بخورید.

  • He can speak three languages.


    او می تواند به سه زبان صحبت کند.

  • She will try and visit tomorrow.


    او سعی خواهد کرد و فردا دیدار خواهد کرد.

  • You must find a job.


    باید کار پیدا کنی

  • You ought to stop smoking.


    شما باید سیگار را ترک کنید

  • I used to smoke but I gave up two years ago.


    من سیگار می کشیدم اما دو سال پیش آن را ترک کردم.

  • Can I invite Mary?


    آیا می توانم مریم را دعوت کنم؟

  • Should I have invited Mary?


    آیا باید مریم را دعوت می کردم؟

  • I brought him some sandwiches because I thought he might be hungry.


    من برایش ساندویچ آوردم چون فکر کردم ممکن است گرسنه باشد.

  • Very politely the little boy asked if he might have another piece of cake (= he said May I have another piece of cake please?).


    خیلی مودبانه پسر کوچولو پرسید که آیا ممکن است یک تکه کیک دیگر داشته باشد (= او گفت: میشه یک تکه کیک دیگر هم داشته باشم، لطفا؟).


  • اگر بتوانم به اندازه کافی پول پس انداز کنم، ممکن است سال آینده بیایم و به شما سر بزنم.

synonyms - مترادف

  • قدرت


  • استحکام - قدرت


  • زور


  • انرژی

  • potency


    پویسانس

  • puissance


    ظرفیت


  • نفوذ

  • clout


    vigourUK

  • vigourUK


    قابلیت


  • بهره وری


  • نیرومندی

  • forcefulness


    تاب خوردن

  • powerfulness


    توانایی

  • sway


    قهوه ای


  • توانمندی

  • brawn


    سینه

  • potence


    اثر

  • prowess


    ماهیچه

  • sinew


    vigorUS

  • efficacy


    فرمان

  • mightiness


    اسب بخار


  • عضلانی بودن

  • vigorUS


    استقامت


  • تنومند بودن


  • horsepower



  • muscularity


  • robustness


  • stamina


  • stoutness


antonyms - متضاد
  • weakness


    ضعف

  • feebleness


    ناتوانی

  • debility


    ناتوانی جنسی

  • impotence


    تردی

  • impotency


    فرسودگی

  • powerlessness


    ظرافت

  • fragility


    غش

  • weakliness


    شکنندگی

  • decrepitude


    درماندگی

  • delicacy


    خستگی

  • delicateness


    انرژی

  • enfeeblement


    سستی

  • faintness


    کسالت

  • frailness


    بی حالی

  • helplessness


    تنبیه

  • tiredness


    لرزش

  • debilitation


    بی کفایتی

  • enervation


    ناکارآمدی

  • exhaustion


  • fatigue


  • infirmity


  • languidness


  • languor


  • lethargy


  • puniness


  • shakiness


  • inadequacy


  • incapacity


  • incompetence


  • inefficiency


  • ineptness


لغت پیشنهادی

delving

لغت پیشنهادی

portend

لغت پیشنهادی

uninitiated