word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
کنترل عملیات یا ترتیب چیزی.
-
برای اداره یک کشور منطقه و غیره..
-
وادار کردن کسی برای دریافت چیزی
-
حضور در حالی که کسی سوگند (= قول رسمی) را رسماً می گوید
-
مدیریت یا کنترل عملیات چیزی؛ حکومت کنند.
-
مسئول دادن چیزی به کسی بودن
-
دادن چیزی به کسی
-
برای مدیریت یا مقابله با یک فعالیت تجاری.
example - مثال
-
King Darius I is noteworthy for his administrative reforms. military conquests. and religious toleration.
شاه داریوش اول به دلیل اصلاحات اداری خود قابل توجه است. فتوحات نظامی و مدارا مذهبی
-
an administrative assistant
یک دستیار اداری
-
اقدامات کاهش هزینه شامل ساده کردن رویه های اداری در شرکت است.
-
این نرم افزار مدعی کاهش هزینه های اداری است.
-
مطالعه جدید به مدت زمانی که افسران پلیس برای کارهای اداری صرف می کنند، می پردازد.
-
We`re engaging the services of a professional administrator.
ما از خدمات یک مدیر حرفه ای استفاده می کنیم.
-
به نظر می رسد مدیر جدید ما در تلاش است تا اقتدار خود را بر تمام جنبه های این بخش تثبیت کند.
-
مدیر جدید در حساب ها واقعاً خیره کننده است.
-
a college/hospital administrator
مدیر کالج/بیمارستان
-
هم معلمان و هم مدیران با پیشنهاد ادغام این دو مدرسه مخالفت کردند.
-
Reputable charities spend the lion`s share of donations on aid and a tiny fraction on administration.
موسسات خیریه معتبر، سهم زیادی از کمکها را صرف کمکها و بخش کوچکی از آن را صرف امور اداری میکنند.
-
Eastern Slavonia is to revert to Croatian government rule next year after a transitional period under U.N. administration.
اسلاونی شرقی پس از یک دوره انتقالی تحت مدیریت سازمان ملل سال آینده به حکومت کرواسی باز می گردد.
-
پایین نگه داشتن سطح سر و صدا آسیب مدیریت فرودگاه است.
-
دولت جدید هنوز در دوره رکود است.
-
انتظار می رود تندروها از دولت پاک شوند.
synonyms - مترادف
-
provides
فراهم می کند
-
cares for
توجه داشتن به
-
supports
پشتیبانی می کند
-
cares
مراقبت می کند
-
are responsible for
مسئول هستند
-
feeds
تغذیه می کند
-
fends for
دفاع می کند
-
is responsible for
مسئول است
-
looks after
مراقبت می کند
-
nurtures
پرورش می دهد
-
sustains
حفظ می کند
-
مراقبت می کند
-
feathers
پر
-
بیکن را به خانه می آورد
-
لباس ها
antonyms - متضاد
-
neglects
غفلت می کند
-
shuns
اجتناب می کند
-
deprives
محروم می کند
-
abandons
رها می کند
-
condemns
محکوم می کند
-
ignores
نادیده می گیرد
-
gives up
تسلیم شد
-
bankrupts
ورشکسته
-
depletes
تخلیه می کند
-
diminishes
کاهش می یابد
-
drains
زهکشی ها
-
exhausts
اگزوزها
-
impoverishes
فقیر می کند
-
ruins
ویرانه
-
weakens
ضعیف می کند