mission
mission - ماموریت
noun - اسم
UK :
US :
an important job that involves travelling somewhere done by a member of the air force army etc or by a spacecraft
یک کار مهم که شامل سفر به جایی است که توسط یکی از اعضای نیروی هوایی، ارتش و غیره یا توسط یک فضاپیما انجام می شود.
کار مهمی که به کسی محول شده است، به خصوص زمانی که به جای دیگری فرستاده می شود
کاری که احساس می کنید باید انجام دهید زیرا وظیفه شماست
هدف یا مهمترین هدف یک سازمان
a group of important people who are sent by their government to another country to discuss something or collect information
گروهی از افراد مهم که توسط دولتشان به کشور دیگری فرستاده می شوند تا درباره چیزی بحث کنند یا اطلاعات جمع آوری کنند
religious work that involves going to a foreign country in order to teach people about Christianity or help poor people
کار مذهبی که شامل رفتن به یک کشور خارجی به منظور آموزش مسیحیت به مردم یا کمک به مردم فقیر است
ساختمانی که این نوع کارها در آن انجام می شود یا افرادی که در آنجا کار می کنند
کار مهمی که به کسی محول می شود
هدف یک شرکت یا سازمان
سفری که برای مثال گروهی از افراد برای جمع آوری اطلاعات به آن اعزام می شوند
a group of people who are sent by their government or an important organization to another country to collect information have discussions etc
گروهی از افرادی که توسط دولت یا یک سازمان مهم به کشور دیگری برای جمع آوری اطلاعات، بحث و گفتگو و غیره فرستاده می شوند
یک کار مهم، مخصوصاً یک کار نظامی، که شخصی برای انجام آن به جایی فرستاده می شود
هر کاری که کسی معتقد است انجام آن وظیفه اوست
چیزی که بعد از اتمام انجام کاری که به شما گفته شده بود می گویید
a group of people whose job is to increase what is known about their country organization or religion in another country or area or the place where such people are based
گروهی از مردم که کارشان افزایش اطلاعات شناخته شده در مورد کشور، سازمان، یا مذهب خود در کشور یا منطقه دیگر، یا مکانی است که این افراد در آن مستقر هستند.
the action of sending someone to a place to do a particular job esp. one for a government or religious organization or the job the person has been sent to do
عمل فرستادن شخصی به مکانی برای انجام یک کار خاص، به ویژه. یکی برای یک سازمان دولتی یا مذهبی، یا کاری که فرد برای انجام آن فرستاده شده است
A mission is also a group of people who are sent to another place to do a particular job or to represent their country organization or religion or the place where they go to do this work
مأموریت نیز گروهی از افرادی است که برای انجام یک کار خاص یا نمایندگی کشور، سازمان یا مذهب خود یا مکانی که برای انجام این کار به آنجا می روند به مکان دیگری فرستاده می شوند.
نتیجه ای که یک شرکت یا سازمان در تلاش است از طریق برنامه ها یا اقدامات خود به آن دست یابد
یک کار رسمی مهم که شخص یا گروهی برای انجام آن به جایی فرستاده می شوند
گروهی از افرادی که برای انجام یک کار رسمی به جایی فرستاده می شوند
اغلب به صورت طنز برای توصیف فردی که برای رسیدن به چیزی بسیار مصمم است استفاده می شود
این ماموریتی است که توسط افرادی با چشمان آتش انجام می شود.
رئیسجمهور فرانسه مأموریتی را به منطقه فرستاده است تا برای یافتن فرمول صلح تلاش کند.
بوش در جنگ جهانی دوم مأموریت های بمب افکن را برای نیروی دریایی انجام داد.
من در بیش از 280 ماموریت جنگی در دو جنگ پرواز کردم، بنابراین به خطر عادت کرده ام.
اما او به خوبی می دانست که این یک ماموریت خطرناک است.
در ماموریت های اولیه، فوم عایق سفید رنگ می شد تا با بقیه شاتل مطابقت داشته باشد.
ماموریت های غذایی در پیتسبورگ معمولا به 750 نفر در روز خدمات ارائه می دهند.
ماموریت های آینده آن سنگ ها را جمع آوری کرده و برای تجزیه و تحلیل به زمین بازگرداند.
ماموریت گالیله به مریخ
او یک ماموریت تجاری اخیر به چین را رهبری کرد.
توماس مور در یک ماموریت دیپلماتیک برای پادشاه از آنتورپ بازدید کرد.
برای شروع یک ماموریت نجات خیلی دیر شده بود.
آنها یک ماموریت حقیقت یاب در منطقه انجام دادند.
یک ماموریت رحمت برای کمک به پناهندگان بی خانمان
او رئیس هیئت بریتانیا در برلین است.
نگرش گاندی به رسالت و تغییر دین
یک هیئت کاتولیک در آفریقا
او در مأموریت سنت پیتر در مونتانا به عنوان معلم مدرسه مشغول به کار شد.
ماموریت او در زندگی کار با افراد بی خانمان بود.
ما متعهد به ماموریت کمک به دانش آموزان برای درک کامل پتانسیل خود هستیم.
از نحوه صحبت مصمم او می توان فهمید که او مردی است که ماموریت دارد.
این اسکادران در یک ماموریت شناسایی پرواز کرد.
ارتش در حال انجام یک ماموریت مهم حفظ صلح است.
یک ماموریت فضایی آمریکا
او در دهه گذشته در چندین ماموریت شاتل بوده است.
رسیدن به آنجا یک ماموریت است.
ماموریت انجام شد، به سمت خانه حرکت کردیم.
بسیاری این وظیفه را ماموریت غیرممکن می دانند.
ماموریت این مرکز ارائه پشتیبانی آموزشی حرفه ای از معلمان و دانش آموزان است.
یک تیم امدادی برای ماموریت به منطقه زلزله زده اعزام می شود.
آمریکا در حال اعزام یک هیئت تجاری به چین است.
ماموریت آنها با شکست به پایان رسید.
یک ماموریت مشترک انگلیسی و آمریکایی
تا زمانی که ماموریت خود را انجام نداده اید، برنگردید.
این یک ماموریت مشترک بین فرانسه و آلمان بود.
او به عنوان رئیس هیئت حقیقت یاب سازمان ملل در منطقه منصوب شده است.
یکی از رسالت های موسسات دانشگاهی ارتقای کیفیت زندگی شهروندان است.
او اکنون یک ماموریت در زندگی دارد: گسترش افق دید اطرافیانش.
ما به ماموریت خود برای کاهش شکاف بین انتظارات مشتریان و واقعیت ادامه خواهیم داد.
او به یک ماموریت مخفی که مورد تایید پنتاگون بود فرستاده شد.
کار
وظیفه
عمل
کمیسیون
کار کردن
شارژ
تعهد
undertaking
کارهای محوله
errand
نیروی کار ایالات متحده
laborUS
کار انگلستان
labourUK
کسب و کار
صدا زدن
calling
ورزش
اعزام
جستجو
expedition
سفر
quest
کارهای عادی و روزمره
پست
chore
دستیابی
حرفه
pursuit
مختصر
vocation
شرکت، پروژه
هدف
هدف، واقعگرایانه
پایان
دفتر
avocation
دعوت
سرگرمی
سرگرم کننده
hobby
تفریحی
pastime
عقب نشینی
recreation
بیکاری
retreat
تسلیم شدن
unemployment
بی مسئولیتی
surrender
عدم مسئولیت
irresponsibility
وظیفه
nonresponsibility
هدف
amusement
لذت
عدم فعالیت
سلامتی
سود
inactivity
کمک
بیکاری، تنبلی
شادی
برکت
idleness
happiness
blessing