flourish

base info - اطلاعات اولیه

flourish - شکوفا شدن

verb - فعل

/ˈflɜːrɪʃ/

UK :

/ˈflʌrɪʃ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [flourish] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Few businesses are flourishing in the present economic climate.


    تعداد کمی از مشاغل در شرایط اقتصادی کنونی شکوفا می شوند.

  • The arts began to flourish at that time.


    در آن زمان هنر شروع به شکوفایی کرد.

  • There was a flourishing black market.


    بازار سیاه پر رونقی بود.

  • These plants flourish in a damp climate.


    این گیاهان در آب و هوای مرطوب رشد می کنند.

  • I'm glad to hear you're all flourishing.


    خوشحالم که می شنوم همه شما در حال شکوفایی هستید.

  • I hope the grandchildren are flourishing.


    امیدوارم نوه ها شکوفا شوند.

  • He rushed into the room flourishing the newspaper.


    او با عجله وارد اتاق شد و روزنامه را شکوفا کرد.

  • The company has continued to flourish over the years.


    این شرکت در طول سال ها به شکوفایی خود ادامه داده است.

  • His international career has flourished under captain James Murray.


    حرفه بین المللی او زیر نظر کاپیتان جیمز موری شکوفا شد.

  • Olten is a lively and flourishing town.


    اولتن شهری پر جنب و جوش و شکوفا است.

  • The town still flourishes as a fishing port.


    این شهر همچنان به عنوان یک بندر ماهیگیری شکوفا می شود.

  • Their relationship flourished for forty years.


    رابطه آنها به مدت چهل سال شکوفا شد.

  • This tradition of singing is flourishing.


    این سنت آواز خوانی در حال شکوفایی است.

  • My tomatoes are flourishing this summer - it must be the warm weather.


    گوجه فرنگی های من در تابستان امسال شکوفا می شوند - باید هوا گرم باشد.

  • Watercolour painting began to flourish in Britain around 1750.


    نقاشی آبرنگ در حدود سال 1750 در بریتانیا شروع به شکوفایی کرد.

  • She came in smiling, flourishing her exam results.


    او با خندان وارد شد و نتایج امتحانش را شکوفا کرد.

  • The waiter handed me the menu with a flourish.


    گارسون منو با شکوه به من داد.

  • Parts of the city continue to flourish.


    بخش هایی از شهر همچنان به شکوفایی ادامه می دهند.


  • این محیط عالی برای شکوفایی و گسترش شرکت ما است.

  • She ran up to her father flourishing her diploma.


    او نزد پدرش دوید و دیپلمش را شکوفا کرد.

  • I pulled into the driveway with a flourish .


    با شکوفایی به داخل راهرو کشیدم .


  • به لطف تلاش زیاد و حمایت مردم محلی، این تجارت رونق گرفت.

  • A flourishing market requires competition proper prices and proper incentives.


    یک بازار شکوفا مستلزم رقابت، قیمت‌های مناسب و انگیزه‌های مناسب است.

synonyms - مترادف
  • thrive


    رشد کردن


  • رشد

  • bloom


    شکوفه

  • blossom


    شکوفه - گل

  • prosper


    رونق

  • burgeon


    جوانه زدن


  • توسعه دهد

  • bourgeon


    بورژون

  • mature


    بالغ

  • sprout


    جوانه

  • abound


    فراوان است

  • proliferate


    تکثیر شود

  • bud


    شکوفا شدن

  • effloresce


    چاقو زدن

  • germinate


    ظهور

  • batten


    گل


  • بالغ شدن


  • تکثیر کردن

  • maturate


    قارچ

  • multiply


    تولید کردن

  • mushroom


    گسترش


  • به بار نشستن ثمر دادن به ثمر رسیدن


  • منفجر شد


  • بیا همراه

  • burst forth


    بزرگ شدن


  • خوب رشد کنند


  • شلیک کردن


  • بهار


  • بدرود


  • fare well


antonyms - متضاد
  • wither


    پژمرده شدن

  • diminish


    کاهش

  • wilt


    پژمردگی

  • deteriorate


    بدتر شدن

  • droop


    افتادن

  • wane


    کمرنگ شدن


  • کاهش می یابد


  • محو شدن

  • shrink


    کوچک شدن

  • shrivel


    چروک شدن

  • weaken


    تضعیف شود

  • wizen


    ویزن

  • decay


    پوسیدگی

  • die


    بمیر


  • شکست

  • languish


    از بین رفتن

  • perish


    دست کشیدن

  • cease


    کم شدن

  • dwindle


    لاغر شدن

  • emaciate


    کاهش دادن

  • lessen


    کمتر رشد کنند


  • قرارداد


  • نزول کردن


  • عقب نشینی کند

  • recede


    تحلیل رفتن


  • از دست دادن


  • عقب افتادن


  • دست برداشتن از


لغت پیشنهادی

falsity

لغت پیشنهادی

segregated

لغت پیشنهادی

aerobic