deal

base info - اطلاعات اولیه

deal - معامله

verb - فعل

/diːl/

UK :

/diːl/

US :

family - خانواده
dealer
فروشنده - دلال
deal
معامله
google image
نتیجه جستجوی لغت [deal] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Whose turn is it to deal?


    نوبت معامله کیست؟

  • Start by dealing out ten cards to each player.


    با دادن ده کارت به هر بازیکن شروع کنید.

  • He dealt me two aces.


    او به من دو آس داد.

  • You can often see people dealing openly on the streets.


    اغلب می توانید افرادی را ببینید که آشکارا در خیابان ها معامله می کنند.

  • He was sent to jail for dealing drugs to his friends.


    او به جرم فروش مواد مخدر به دوستانش روانه زندان شد.

  • Her sudden death dealt a blow to the whole country.


    مرگ ناگهانی او ضربه ای به کل کشور وارد کرد.

  • That's the way it is, so deal with it!


    همین طور است پس با آن کنار بیایید!


  • یک معامله تجاری

  • The unions and management have made a two-year pay and productivity deal.


    اتحادیه ها و مدیریت یک قرارداد دو ساله حقوق و بهره وری منعقد کرده اند.

  • I'll make/do a deal with you - you wash the car and I'll let you use it tonight.


    من با شما معامله خواهم کرد - شما ماشین را بشویید و من امشب به شما اجازه می دهم از آن استفاده کنید.

  • She got a good deal (= paid a low price) on her new house.


    او یک معامله خوب (= بهای کم) در خانه جدیدش گرفت.

  • Is industry getting a raw/rough deal from (= being unfairly/badly treated by) the EU?


    آیا صنعت از اتحادیه اروپا (= رفتار ناعادلانه/ بد) اتحادیه اروپا به یک معامله خام/خشن می رسد؟

  • She spends a good deal of her time in China.


    او بخش زیادی از زمان خود را در چین می گذراند.

  • It's your deal (= turn to deal).


    معامله توست (= نوبت به معامله).

  • The book cases were made of deal.


    پرونده های کتاب از معامله ساخته شده بود.


  • یک میز معامله

  • We only deal with companies which have a good credit record.


    ما فقط با شرکت هایی سروکار داریم که سابقه اعتباری خوبی دارند.

  • How long had she been dealing (= selling drugs) before she was arrested?


    چه مدت قبل از دستگیری او به داد و ستد (= فروش مواد مخدر) می پرداخت؟

  • He was suspected of dealing (= selling) cocaine.


    او مظنون به خرید و فروش (= فروش) کوکائین بود.

  • Would you like to deal (out) the cards?


    آیا می‌خواهید کارت‌ها را پخش کنید؟

  • Deal them five cards each./Deal five cards to each of them.


    به هر کدام پنج کارت بدهید./به هر کدام پنج کارت بدهید.


  • ما فقط مقدار کمی غذا و پوشاک داریم که به هر پناهنده می دهیم.

  • The latest trade figures have dealt a severe blow to hopes of an early economic recovery.


    آخرین ارقام تجاری ضربه سختی به امیدها برای بهبود زودهنگام اقتصادی وارد کرده است.

  • They bargained with each other but finally agreed to a deal.


    آنها با یکدیگر چانه زنی کردند اما در نهایت به توافق رسیدند.

  • She got a really good deal (= paid a low price) on her new car.


    او یک معامله واقعاً خوب (= قیمت پایینی) برای ماشین جدیدش گرفت.


  • او قبلاً در مورد دوران کودکی خود در ایندیانا صحبت می کرد.

  • It’s your deal.


    معامله شماست

  • We only deal with companies that have a good credit record.


    آنها عمدتاً در (= خرید و فروش) صندوق های سرمایه گذاری مشترک معامله می کنند.

  • They mainly deal in (= buy and sell) mutual funds.


    نوبت پرداخت (کارت ها) کیست؟

  • Whose turn is it to deal (the cards)?


    شکل. شکست امشب ضربه ای به امید او برای راهیابی به فینال (= آسیب زد).

  • fig. Tonight’s defeat dealt a blow to (= damaged) her hopes of making it to the finals.


synonyms - مترادف

  • قرارداد

  • bargain


    چانه زدن


  • توافق

  • covenant


    میثاق


  • درك كردن

  • pact


    پیمان

  • compact


    فشرده - جمع و جور

  • accord


    ترتیب


  • معاهده


  • مذاکره


  • به خطر افتادن


  • معامله

  • compromise


    محل اقامت

  • transaction


    رابطه، رشته

  • accommodation


    ضمانت


  • پروتکل


  • مقررات

  • protocol


    کنکوردات


  • وضع

  • concordat


    نامزدی


  • طرفدار

  • disposition


    سوگند - تعهد

  • engagement


    ضمانتنامه

  • entente


    حساب

  • pledge


    گارانتی

  • warranty


    پیش هماهنگی


  • تضمینی

  • guaranty


  • indenture


  • prearrangement


  • surety


antonyms - متضاد
  • denial


    انکار

  • disagreement


    اختلاف نظر

  • dissension


    اختلاف

  • misunderstanding


    سوء تفاهم

  • refusal


    امتناع


  • زنگ تفريح

  • breach


    رخنه

  • discord


    عدم قطعیت

  • uncertainty


    عجیب بودن

  • strangeness


    تضاد

  • antagonism


    مبارزه کردن


  • عدم انطباق

  • nonconformity


    عدم فعالیت

  • inactivity


    بی حالی

  • indolence


    طرد شدن

  • rejection


    اینرسی

  • inertia


    بیکاری، تنبلی

  • idleness


    شکست


  • بیکاری

  • unemployment


لغت پیشنهادی

carefully

لغت پیشنهادی

went

لغت پیشنهادی

subtext